داستان ترسناک وعاشقانه من
الان شده ده ماه ازون شب سیاه می گزره ولی اون شب
شب ریایی من بود.
اون گرگ مهربون بود اسمش رو نگفت ولی گفت بهش بگم
سیاه.
شبا گرمم میشد وروزا سرد.
ازیت می شدم ولی.
اون کمکم می کرد پشت حیات خانه
یه کلبه سیاه بود گفت ه بود انجانرو.
گفتم باشه.
ارام ارام باران میومد ماه بارانی
بود. شبا صدای زوزه ما
میومد.
ماه ابری وسرد بود................................گگ................................
ولی حال خوشی داشت.
ادامه داردممنون دیدی.
داستان راست می گوید
شب ریایی من بود.
اون گرگ مهربون بود اسمش رو نگفت ولی گفت بهش بگم
سیاه.
شبا گرمم میشد وروزا سرد.
ازیت می شدم ولی.
اون کمکم می کرد پشت حیات خانه
یه کلبه سیاه بود گفت ه بود انجانرو.
گفتم باشه.
ارام ارام باران میومد ماه بارانی
بود. شبا صدای زوزه ما
میومد.
ماه ابری وسرد بود................................گگ................................
ولی حال خوشی داشت.
ادامه داردممنون دیدی.
داستان راست می گوید
۱.۶k
۲۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.