part:¹³
part:¹³
(اسلاید دو لباس لونا برای اردو)
رفتیم داخل کلاس و بعد چند دقیقه مدیر اومد و گفت
م:بچه ها قرار فردا برای ۳ روز بریم جنگل
همه بچه ها جیغ و هورا میکشیدن وای سرم پوکید(وضعیت الان من😭)
بعد مدیر رفت و کلاس تموم شد و من و یونا رفتیم خونه و و رفتیم ناهار خوردیم
من چند تا لباس برداشتم چون سرد بود
الان دیگه شب شده رفتم رو تختم خواستم بخوابم که به گوشیم پیام اومد رفتم نگاه کردم هیون بود
_سلام خوبی برای فردا حاظری چون قرار خیلی خوش بگذره
+سلام اره حاظرم ولی دلم برات تنگ شده
_منم همینطور...کی میشه طعم لباتو بچشم ؟!
+نه دیگه....وقتی رفتیم اردو اونجا میزارم
_بیصبرانه منتظرم بای
+دیوونه...بای
بعد گوشیمو خاموش کردک و خوابیدم
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم و بعد رفتم wcو کارای لازم رو کردم و بعد کمی آرایش کردم و لباسم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و با یونا رفتیم مدرسه
(علامت یونا =)
(علامت هان÷)
رفتیم مدرسه و یونا رفت چسبید به هان اه چندش ها
منم رفتم پیش ددی جونم داشت با یوری دعوا میکرد
رفتم یه جا قائم شدم حرفاشون رو گوش دادم
ی:لطفا به من یه فرصت دوباره بده
_نمیشه من عاشق لونا هستم
ی:یذره فکر کن پشیمون میشی
_بذار فکرام کنم
بعد رفتم جلوشون و گفتم
+هیون
_لونا اونطور که فکر میکنی نیست
یوری رفت .
+منو دوست نداری؟!
_من عاشقتم الکی به اون گفتم باید فکر کنم وگرنه من دیوونتم
+باشه
بوسه ای به لپ هیون زدم و دست تو دست رفتیم سمت اتوبوس و به گروه ۴ نفره تقسیم شدیم
من و هیونجین و هان و یونا باهم افتادیم
چه خرشانس هر چهارتامون باید تو یه چادر بخوابیم
خلاصه رفتیم نشستیم من نشستم کنار
هیون و نفهمیدم چی شد و رو شونش خوابم برد
بعد که بیدار شدم مدیر گفت که رسیدیم ماهم پیاده شدیم
+اوه چه بزرگه یوقت گم نشیم
_من کنارتم نترس
بعد چادر هارد زدن و ماهم وسایلامون رو گذاشتیم تو چادر و بعد با بچه ها یکم گشتیم که یهو صدا گرگ اومد
+هیون این صدای چیه
_هیچی عزیزم
=نه یچی بود
÷درسته گرگ بود
+من میترسم*بغض
هیون صورت لونا رو قاب کرد
_باشه نترس
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
(خیلی حالم بده سرم داره منفجر میشه ببخشیدکه کم گذاشتم قول میدم فردا بزارم)
(اسلاید دو لباس لونا برای اردو)
رفتیم داخل کلاس و بعد چند دقیقه مدیر اومد و گفت
م:بچه ها قرار فردا برای ۳ روز بریم جنگل
همه بچه ها جیغ و هورا میکشیدن وای سرم پوکید(وضعیت الان من😭)
بعد مدیر رفت و کلاس تموم شد و من و یونا رفتیم خونه و و رفتیم ناهار خوردیم
من چند تا لباس برداشتم چون سرد بود
الان دیگه شب شده رفتم رو تختم خواستم بخوابم که به گوشیم پیام اومد رفتم نگاه کردم هیون بود
_سلام خوبی برای فردا حاظری چون قرار خیلی خوش بگذره
+سلام اره حاظرم ولی دلم برات تنگ شده
_منم همینطور...کی میشه طعم لباتو بچشم ؟!
+نه دیگه....وقتی رفتیم اردو اونجا میزارم
_بیصبرانه منتظرم بای
+دیوونه...بای
بعد گوشیمو خاموش کردک و خوابیدم
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم و بعد رفتم wcو کارای لازم رو کردم و بعد کمی آرایش کردم و لباسم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و با یونا رفتیم مدرسه
(علامت یونا =)
(علامت هان÷)
رفتیم مدرسه و یونا رفت چسبید به هان اه چندش ها
منم رفتم پیش ددی جونم داشت با یوری دعوا میکرد
رفتم یه جا قائم شدم حرفاشون رو گوش دادم
ی:لطفا به من یه فرصت دوباره بده
_نمیشه من عاشق لونا هستم
ی:یذره فکر کن پشیمون میشی
_بذار فکرام کنم
بعد رفتم جلوشون و گفتم
+هیون
_لونا اونطور که فکر میکنی نیست
یوری رفت .
+منو دوست نداری؟!
_من عاشقتم الکی به اون گفتم باید فکر کنم وگرنه من دیوونتم
+باشه
بوسه ای به لپ هیون زدم و دست تو دست رفتیم سمت اتوبوس و به گروه ۴ نفره تقسیم شدیم
من و هیونجین و هان و یونا باهم افتادیم
چه خرشانس هر چهارتامون باید تو یه چادر بخوابیم
خلاصه رفتیم نشستیم من نشستم کنار
هیون و نفهمیدم چی شد و رو شونش خوابم برد
بعد که بیدار شدم مدیر گفت که رسیدیم ماهم پیاده شدیم
+اوه چه بزرگه یوقت گم نشیم
_من کنارتم نترس
بعد چادر هارد زدن و ماهم وسایلامون رو گذاشتیم تو چادر و بعد با بچه ها یکم گشتیم که یهو صدا گرگ اومد
+هیون این صدای چیه
_هیچی عزیزم
=نه یچی بود
÷درسته گرگ بود
+من میترسم*بغض
هیون صورت لونا رو قاب کرد
_باشه نترس
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
(خیلی حالم بده سرم داره منفجر میشه ببخشیدکه کم گذاشتم قول میدم فردا بزارم)
۸.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.