hi
با لیا رفتیم بوفه ی کمپانی و دوتا ابمیوه خریدیم داشتیم در مورد پروژه ی دانشگاه حرف میزدیم که گوشیم پیام اومد کوک بود
🐰بیا اتاقم
🦊اوک
🐰منتظرم
گوشیمو خاموش کردم و به لیا گفتم
🦊میخواد بدوزدتم.... میرم پیشش
🦋باشه مراقب خودت باش
🦊اوم بای
رفتم سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه اس که اتاق کوک بود کوک گفته بود وقتی میای اتاقم تمام راهرو ها دوربین اسون خاموشه بیا رسیدم به اتاقش در زدم و گفت بیا تو رفتم تو پشت میزش نشسته بود و تا منو دید پاشد و از پشت میزش اومد کنار و جلوش وایساد و دستاشو به علامت بغل وا کرد
🐰بیا بغلم
🦊چشم
سریع رفتم تو بغلش و محکم بغلش کردم انگار که داشتم خدارو بغل میکردم انگار دنیا رو بهم دادن ارامشش رو با حتی صدها میلیارد عوض نمیکردم سفت بغلش کردم و اونم سفت تر
🐰خسته ای؟ نه؟ فکر کنم امتحانا خانمم رو خسته کرده.......
🦊اره خسته ام ولی الان تموم شد... با بغلت
🐰منم بهتر شدم تورو دیدم
🦊چقدر خسته بودی؟ خوب نخوابیدی؟ دیشب هم جواب پیامم رو ندادی
🐰من چه غلطی کردم؟ ولی من تا ۱۰بیدار بودم پیام ندادی
🦊حق داری چون من یازده پیام دادم
🐰خب..... میگم.... تولدت کیه؟
🦊من.... ۲۲اذر....
🐰خب پس فعلا هنوز نزدیک نیست.... ولی یادم نمیره هااا
🦊خوبه عالیههه
🐰خانم خوشگلم؟
🦊بلع؟
🐰یه چی یادت نرفته؟
🦊نه... چی؟
به لبش اشاره کرد
🐰این دیگه بیا
🦊ای بابا از دست تو
قهر کنم.؟
🐰نه... اذیت نکنید خانم جئون
🦊بهت جایزه میدم
لبام رو رو لبش قرار دادم و بوسیدم اومدم بیما عقب که خودش ادامه داد بعد چند دقه لبام رو ول کرد
🐰سیر نشدم ولی اگه دیر تر بری مدیر جرت میده
🦊راست میگی من میرم بای
🐰بای
از بغلش اومدم بیرون و با اسانسور رفتم بوفه ی کمپانی گشتم لیا رو پیدا نکردم
وا کوششش؟ برقای کمپانی رفت.... واتت؟ چه خبره هه
ویو لیا بعد از رفتن می هو
می هو که رفت یه شماره بهم پیام داد
🐤سلام کیم شی... فیلیکسم یه دقه بیاید اتاق ضبط کارتون دارم
دستپاچه جوابشو دادم
🦋چشم
با اسانسور رفتم اتاق ضبط به فیلیکس که پشت بهم روی صندلی نگا کردم قرار بود میبینمش بغلش کنم پس چرا منو اون مثل خورشید ماه که هیچوقت همو نمیبینن شدیم؟چرا برای اون من یه غربیه ام... من یه پرونده که سر راهش قرار گرفته ولی اون برای من مثل ادمی میمونه که مثل کف دستم همه چی ور درموردش میدونم؟
نمیدونم.... فقط خودمو جمع و جور کردم و خیلی اروم به شونه اش زدم
🦋اقای بونگ
🐤عا شمایید
بلند شد فاصله مون زیاد شد
🐤شت.... چیزه یه زره بیاید نزدیک تر
اومد برم سمتش که پام گیر کرد به پایه ی صندلی و افتادم بغل فیلیکس به چشای مشکیش نگا کردم اونم همین کار رو میکرد لامصب تفاوت قدی نبود که 😁
بقیه اش تو کامنت جا نشد...
🐰بیا اتاقم
🦊اوک
🐰منتظرم
گوشیمو خاموش کردم و به لیا گفتم
🦊میخواد بدوزدتم.... میرم پیشش
🦋باشه مراقب خودت باش
🦊اوم بای
رفتم سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه اس که اتاق کوک بود کوک گفته بود وقتی میای اتاقم تمام راهرو ها دوربین اسون خاموشه بیا رسیدم به اتاقش در زدم و گفت بیا تو رفتم تو پشت میزش نشسته بود و تا منو دید پاشد و از پشت میزش اومد کنار و جلوش وایساد و دستاشو به علامت بغل وا کرد
🐰بیا بغلم
🦊چشم
سریع رفتم تو بغلش و محکم بغلش کردم انگار که داشتم خدارو بغل میکردم انگار دنیا رو بهم دادن ارامشش رو با حتی صدها میلیارد عوض نمیکردم سفت بغلش کردم و اونم سفت تر
🐰خسته ای؟ نه؟ فکر کنم امتحانا خانمم رو خسته کرده.......
🦊اره خسته ام ولی الان تموم شد... با بغلت
🐰منم بهتر شدم تورو دیدم
🦊چقدر خسته بودی؟ خوب نخوابیدی؟ دیشب هم جواب پیامم رو ندادی
🐰من چه غلطی کردم؟ ولی من تا ۱۰بیدار بودم پیام ندادی
🦊حق داری چون من یازده پیام دادم
🐰خب..... میگم.... تولدت کیه؟
🦊من.... ۲۲اذر....
🐰خب پس فعلا هنوز نزدیک نیست.... ولی یادم نمیره هااا
🦊خوبه عالیههه
🐰خانم خوشگلم؟
🦊بلع؟
🐰یه چی یادت نرفته؟
🦊نه... چی؟
به لبش اشاره کرد
🐰این دیگه بیا
🦊ای بابا از دست تو
قهر کنم.؟
🐰نه... اذیت نکنید خانم جئون
🦊بهت جایزه میدم
لبام رو رو لبش قرار دادم و بوسیدم اومدم بیما عقب که خودش ادامه داد بعد چند دقه لبام رو ول کرد
🐰سیر نشدم ولی اگه دیر تر بری مدیر جرت میده
🦊راست میگی من میرم بای
🐰بای
از بغلش اومدم بیرون و با اسانسور رفتم بوفه ی کمپانی گشتم لیا رو پیدا نکردم
وا کوششش؟ برقای کمپانی رفت.... واتت؟ چه خبره هه
ویو لیا بعد از رفتن می هو
می هو که رفت یه شماره بهم پیام داد
🐤سلام کیم شی... فیلیکسم یه دقه بیاید اتاق ضبط کارتون دارم
دستپاچه جوابشو دادم
🦋چشم
با اسانسور رفتم اتاق ضبط به فیلیکس که پشت بهم روی صندلی نگا کردم قرار بود میبینمش بغلش کنم پس چرا منو اون مثل خورشید ماه که هیچوقت همو نمیبینن شدیم؟چرا برای اون من یه غربیه ام... من یه پرونده که سر راهش قرار گرفته ولی اون برای من مثل ادمی میمونه که مثل کف دستم همه چی ور درموردش میدونم؟
نمیدونم.... فقط خودمو جمع و جور کردم و خیلی اروم به شونه اش زدم
🦋اقای بونگ
🐤عا شمایید
بلند شد فاصله مون زیاد شد
🐤شت.... چیزه یه زره بیاید نزدیک تر
اومد برم سمتش که پام گیر کرد به پایه ی صندلی و افتادم بغل فیلیکس به چشای مشکیش نگا کردم اونم همین کار رو میکرد لامصب تفاوت قدی نبود که 😁
بقیه اش تو کامنت جا نشد...
۲.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.