خوشگل اما وحشی پارت ۲
#جیسو
جیسو:میای بریم مهمونی
تا اسم مهمونی رو آوردم نمیدونم چجوری یک ثانیه ای لیسا اومد کنارم
لیسا:چییییی آخجونننن بریممممم اما جیسو
جیسو:مهم نیست بجز اون اتفاق امروز روز دوستیمونم هستا
لیسا:ااااا ممنونم چیجو جونممم پس بریممم
جیسو:میایم فقط ساعت چند
جین:توی کارت نوشته
#لیسا
لیسا:خب باشه تمش چیه
جین: ااا تمش
یهو کوک اومد
کوک:تمش بلک پینکیه
وایی چرا آب دهنم راه افتاد خیلی خوش تیپ بود ولی جیسو بد جور عصبی بود
لیسا:شما اینجا چیکار میکنید
کوک:اومدم به خواهرم سر بزنم و به مهمونی سالگرد ازدواج مامان بابام دعوتش کنم
لیسا:چییییی سالگرد تو مهمونی رو ترتیب دادی ما نمیایمم
جیسو:چرا میام تبریک میگم داداش کوک(داداش کوک رو یجوی گفت)
کوک:اوکی آبجی داداشتو به خونت دعوت نمیکنی بیا باهم خوب باشیم آبجی نمیخوام باهم بد باشیم برای مامان بابامون
جیسو:...
لیسا نزاشت جیسو حرف بزنه
لیسا: بفرمایید تو
جین: پس من برم
جیسو: نه شما هم بیاید
کوک و جین اومدن تو و منو جیسو رفتیم حموم لباسامونو عوض کردیم و اینا صبحونه خوردیم و..... رفتیم کنار کوک نشتیم
لیسا:ااا جیسو من برم خرید لباس سیاه صورتی بخرم
جیسو:نه به خدمتکار میگم بگیره مادام گُون بیاید
مادام:بله قربان
جیسو:برو پاساژ و برای منو لیسا لباس بخر
مادام:چشم خانم جیسو
جیسو:خب حالا میتونی بری
مادام :چشم
جیسو:کوک چی میخواستی بگی میشنوم
کوک:بیا باهم خوب باشیم و توی یک خونه زندگی کنیم چون مادر منم مردن
جیسو:تسلیت میگم
کوک:ممنون اما من ناراحت نیستم که مردن چون اونا آدمای بدی بودن
جیسو:باشه توی یک خونه اما شما باید بیاین این خونه حدود ۱۱ تا اتاق اضافه داریم یکی رو انتخاب کنید
کوک:باشه فقط منو جین باهم زندگی میکنیم جینم میاد
جیسو:باشه منو لیسا هم باهم زندگی میکنیم
خب کلی حرف زدیم من و جین بی حرف وایستاده بودیم البته واینستاده بودیم نشستیه بودیم
خب مادامم اومد لباسارو آورد پوشیدیم
و رفتیم به مهمونی
جیسو:میای بریم مهمونی
تا اسم مهمونی رو آوردم نمیدونم چجوری یک ثانیه ای لیسا اومد کنارم
لیسا:چییییی آخجونننن بریممممم اما جیسو
جیسو:مهم نیست بجز اون اتفاق امروز روز دوستیمونم هستا
لیسا:ااااا ممنونم چیجو جونممم پس بریممم
جیسو:میایم فقط ساعت چند
جین:توی کارت نوشته
#لیسا
لیسا:خب باشه تمش چیه
جین: ااا تمش
یهو کوک اومد
کوک:تمش بلک پینکیه
وایی چرا آب دهنم راه افتاد خیلی خوش تیپ بود ولی جیسو بد جور عصبی بود
لیسا:شما اینجا چیکار میکنید
کوک:اومدم به خواهرم سر بزنم و به مهمونی سالگرد ازدواج مامان بابام دعوتش کنم
لیسا:چییییی سالگرد تو مهمونی رو ترتیب دادی ما نمیایمم
جیسو:چرا میام تبریک میگم داداش کوک(داداش کوک رو یجوی گفت)
کوک:اوکی آبجی داداشتو به خونت دعوت نمیکنی بیا باهم خوب باشیم آبجی نمیخوام باهم بد باشیم برای مامان بابامون
جیسو:...
لیسا نزاشت جیسو حرف بزنه
لیسا: بفرمایید تو
جین: پس من برم
جیسو: نه شما هم بیاید
کوک و جین اومدن تو و منو جیسو رفتیم حموم لباسامونو عوض کردیم و اینا صبحونه خوردیم و..... رفتیم کنار کوک نشتیم
لیسا:ااا جیسو من برم خرید لباس سیاه صورتی بخرم
جیسو:نه به خدمتکار میگم بگیره مادام گُون بیاید
مادام:بله قربان
جیسو:برو پاساژ و برای منو لیسا لباس بخر
مادام:چشم خانم جیسو
جیسو:خب حالا میتونی بری
مادام :چشم
جیسو:کوک چی میخواستی بگی میشنوم
کوک:بیا باهم خوب باشیم و توی یک خونه زندگی کنیم چون مادر منم مردن
جیسو:تسلیت میگم
کوک:ممنون اما من ناراحت نیستم که مردن چون اونا آدمای بدی بودن
جیسو:باشه توی یک خونه اما شما باید بیاین این خونه حدود ۱۱ تا اتاق اضافه داریم یکی رو انتخاب کنید
کوک:باشه فقط منو جین باهم زندگی میکنیم جینم میاد
جیسو:باشه منو لیسا هم باهم زندگی میکنیم
خب کلی حرف زدیم من و جین بی حرف وایستاده بودیم البته واینستاده بودیم نشستیه بودیم
خب مادامم اومد لباسارو آورد پوشیدیم
و رفتیم به مهمونی
۲۶.۹k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.