𝐏𝐀𝐑𝐓 ³²
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ³²
جیمین: اوکی کوک اسلحه ها .کوک : تکمیلن . یونگی : پس بزن بریم . + تلو خدا من بیام تلو خدا . نامجون: ببین مردی تقصیر من نیستا چون همش هوسوک میخاد بندازه گردن منه بدبخت که حتی نمیخوام بیام عملیات . تهیونگ: هیونگ چون خرابکار اعظمی . همه خندیدن پامو زدم به زمین و گفتم + لهشون میکنم . یونگی : اوکی پس بدو اتاق پرو لباس های مختلف برای دخترا داریم اونجا بپوش. یه لباس انتخواب کردم شلوار اسلش و پیرهن و یه دور کمری برای تفنگم برداشتم ( اگر تونستم پیدا کنممیزارم ) موهامو دم اسبی بستم همینطور نوبتی سوار ماشین میشدیم تهیونگ بهمون ایرپاد تک داد ( بنده نمیدونماسمشون چیه دیگه اینطوری گفتم ولی ناموصا با عقل جور در میاد 😂 ) گذاشتیم تو گوشمون و فعالش کردیم من و جیمین و کوک و تهیونگو یونگی رفتیم و جین و نامجون داخل پایگاه بودن یونگی بهم یه ماسک داد با تعجب بهش نگاه کردم که گفت: ببین احتمالا هوسوک میاد وسط عملیات پس اگر بفهمه اومدی عملیات من که داداششم پارم نمیکنه ولی دیگهنگم خودت میدونی باهات چیکار میکنی سریع ماسک رو ازش گرفتم و زدم دور تر از مقصد بود روی ساعت اتوماتیکی که همهازش یدون داشتن مشخص بود. یونگی: ماشین ها رو توی جنگل پنهون کنین کلی محافظ همراهمون بودن با تعجب بهم نگاه میکردن خدا رو شکر یه بار جیمین از این کارهای تفنگ رو بهم یاد داده بود واگرنه همین میومدم شلیک کنم به خودم بر میگشت به فکرم خندیدیم بادیگارد های جلوی در عمارت رو خفه کردیم چهار تا بادیگارد بود که یه نفرن تفنگشو توی هوا برد و تیر زد که کلی ریختن رو سرمون . کوک: همینه که جالبه . تفنگمو مثل لوک خوش شانس تکون دادم که از تو گوشم صدای جین اومد که گفت : هاری کمتر کارتون ببین بچه بدع برات تاثیرات زیادی دارها . یونگی و تهیونگو کوک و جیمین خندیدن + بده فیگور میگیرم .و حمله کردیم چند بار خطا رفت ولی خب میزدم این همه تیر زدمیدون فقط وایسادم مخزن تفنگو رو پر کردم که صدای تفنگ از پشتم اومد سایه ای بالای سرم بود _ از این به بعد یاد بگیر موقع عملیات میخوای فشنگت رو پر کنی حواست به همه جا باشه . سرمرو تکون دادم و از دیوار فاصله گرفتیم و تیر اندازی کردیم دیدم همون مرده که ادای مستا رو در میآورد داره فرار میکنه دنبالش رفتم پنچ تا محافظ همراهش بودن همشون رو کشتم .٪ چه اندام خوبی بد میشه که بخواد منو کسی با این اندام بکشه نظرت چیه کهمنو ول کنیم و همراهم فرار کنیم و خدمتگذار هوسوک نباشی + اوممم نظرت با این چیه زدمت و مخش که گفت بازار سراسیمه سرایی یههمچینچیزایی که دستم درد گرفت . جین: هاری حالت خوبه +ااا.....الان....ت..تب......میکنم. جین:گوش کنتحمل کنچون تنها فقط تویی که این بیماری رو داره و اگر هوسوک بفهمه +د..دا....رم....سعی....میکنم .
یونگی: پس هار.....هارجی کجاس جین . جین: زخمی شده بدو نزدیک بود _ هارجی کیه همیندختره . یونگی : ارع . بهشون رسیدم هوسوک یه پارچه ای از چیبش آورد و دستمرو بست . دستمو از تو دستش کشیدم تا متوجه دمای بدنم نشه +ب...بخشید قربان . جیمین: خودم بهش رسیدگی میکنم شما زخمیا رو جمع کنید سوار موتور سیکلت شدیم بدنم داغ شده بود به نامجون گفتم +باید زودتر قبل از اینکه هوسوک برسه خونه من خونه باشم شک نکنه .نامجون: نگران نباش اینجابیشتر نگهاش میداریم
جیمینویو:
like±²⁰
جیمین: اوکی کوک اسلحه ها .کوک : تکمیلن . یونگی : پس بزن بریم . + تلو خدا من بیام تلو خدا . نامجون: ببین مردی تقصیر من نیستا چون همش هوسوک میخاد بندازه گردن منه بدبخت که حتی نمیخوام بیام عملیات . تهیونگ: هیونگ چون خرابکار اعظمی . همه خندیدن پامو زدم به زمین و گفتم + لهشون میکنم . یونگی : اوکی پس بدو اتاق پرو لباس های مختلف برای دخترا داریم اونجا بپوش. یه لباس انتخواب کردم شلوار اسلش و پیرهن و یه دور کمری برای تفنگم برداشتم ( اگر تونستم پیدا کنممیزارم ) موهامو دم اسبی بستم همینطور نوبتی سوار ماشین میشدیم تهیونگ بهمون ایرپاد تک داد ( بنده نمیدونماسمشون چیه دیگه اینطوری گفتم ولی ناموصا با عقل جور در میاد 😂 ) گذاشتیم تو گوشمون و فعالش کردیم من و جیمین و کوک و تهیونگو یونگی رفتیم و جین و نامجون داخل پایگاه بودن یونگی بهم یه ماسک داد با تعجب بهش نگاه کردم که گفت: ببین احتمالا هوسوک میاد وسط عملیات پس اگر بفهمه اومدی عملیات من که داداششم پارم نمیکنه ولی دیگهنگم خودت میدونی باهات چیکار میکنی سریع ماسک رو ازش گرفتم و زدم دور تر از مقصد بود روی ساعت اتوماتیکی که همهازش یدون داشتن مشخص بود. یونگی: ماشین ها رو توی جنگل پنهون کنین کلی محافظ همراهمون بودن با تعجب بهم نگاه میکردن خدا رو شکر یه بار جیمین از این کارهای تفنگ رو بهم یاد داده بود واگرنه همین میومدم شلیک کنم به خودم بر میگشت به فکرم خندیدیم بادیگارد های جلوی در عمارت رو خفه کردیم چهار تا بادیگارد بود که یه نفرن تفنگشو توی هوا برد و تیر زد که کلی ریختن رو سرمون . کوک: همینه که جالبه . تفنگمو مثل لوک خوش شانس تکون دادم که از تو گوشم صدای جین اومد که گفت : هاری کمتر کارتون ببین بچه بدع برات تاثیرات زیادی دارها . یونگی و تهیونگو کوک و جیمین خندیدن + بده فیگور میگیرم .و حمله کردیم چند بار خطا رفت ولی خب میزدم این همه تیر زدمیدون فقط وایسادم مخزن تفنگو رو پر کردم که صدای تفنگ از پشتم اومد سایه ای بالای سرم بود _ از این به بعد یاد بگیر موقع عملیات میخوای فشنگت رو پر کنی حواست به همه جا باشه . سرمرو تکون دادم و از دیوار فاصله گرفتیم و تیر اندازی کردیم دیدم همون مرده که ادای مستا رو در میآورد داره فرار میکنه دنبالش رفتم پنچ تا محافظ همراهش بودن همشون رو کشتم .٪ چه اندام خوبی بد میشه که بخواد منو کسی با این اندام بکشه نظرت چیه کهمنو ول کنیم و همراهم فرار کنیم و خدمتگذار هوسوک نباشی + اوممم نظرت با این چیه زدمت و مخش که گفت بازار سراسیمه سرایی یههمچینچیزایی که دستم درد گرفت . جین: هاری حالت خوبه +ااا.....الان....ت..تب......میکنم. جین:گوش کنتحمل کنچون تنها فقط تویی که این بیماری رو داره و اگر هوسوک بفهمه +د..دا....رم....سعی....میکنم .
یونگی: پس هار.....هارجی کجاس جین . جین: زخمی شده بدو نزدیک بود _ هارجی کیه همیندختره . یونگی : ارع . بهشون رسیدم هوسوک یه پارچه ای از چیبش آورد و دستمرو بست . دستمو از تو دستش کشیدم تا متوجه دمای بدنم نشه +ب...بخشید قربان . جیمین: خودم بهش رسیدگی میکنم شما زخمیا رو جمع کنید سوار موتور سیکلت شدیم بدنم داغ شده بود به نامجون گفتم +باید زودتر قبل از اینکه هوسوک برسه خونه من خونه باشم شک نکنه .نامجون: نگران نباش اینجابیشتر نگهاش میداریم
جیمینویو:
like±²⁰
۴۸.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.