فیک جنون
پارت۴:::::::::::
=ب..باشه ولی تو چرا اینطوری شدی
+رفتم سراغ لیا
=ام
+لطفا نخواه که بقیشو برات بگم
=باشه بیا کمکت کنم بریم اتاقت
بعد که از پله ها رفتیم بالا منو توی تخت گذاشت و روی پیشونیم رو بوسید و زمزمه کرد
=میخوای بمونم
+نه میخوام تنها باشم
=خیل خوب
بعد از اتاق بیرون رفت
خودمو توی تخت جمع کردم و چشامو بستم
.
.
.
صبح شده بود یه لباس ورزشیی که با اصرار نامجون پوشیده بودمش رو به تن داشتم توی سالن ورزش وایستاده بودم و منتظر نامجون شدم
و دیدمش که در حال اینکه کیسه بکسی رو روی شونش انداخته داره میاد یعنی چقدر اون کیسه سنگین بود و ناجون چقدر زور داشت که اونو روی کولش حمل میکرد و روی صورتش هیچ ری اکشنی نبود
کیسه رو آورد و به سقف وصل کرد و هوفی کشید و دستشو روی کمرشمالید
=خوب شروع کن
+چیکار کنم
=اول از همه برای این شغل باید فکرتو از همه چیزای اضافه خالی کنی
+مثل یونگی
=و لیا
=خوب
+خوب چی
=با دست کش های بوکسی که دستته به این کیسه ضربه بزن
بعد یه ضربه زدم
=همین
+میخوای کیسه رو گاز بگیرم؟
=نه محکم بزن
بعد یکی دیگه زدم
=باباجان محکم کل دق دلت رو روی این خالی کن فکر کن این یونگیه
بعد این حرفش شروع کردم به ضربه های پی در پی زدن کم کم دستم عادت کرد و قاطی ضربه هام خشم هم اومد محکم میزدم و با گریه فریاد اصبانی میکشیدم و فقط صدای نامجون میومد که تحسینم میکنه حس خوبی بود من تحسین شدن رو دوست داشتم ولی هیچوقت هیچ کس برام انجامش نمیداد پس تصمیمم رو قطعی کردم من مثل نامجون میشم و طوری میشم که همه تحسینم کنن
=ب..باشه ولی تو چرا اینطوری شدی
+رفتم سراغ لیا
=ام
+لطفا نخواه که بقیشو برات بگم
=باشه بیا کمکت کنم بریم اتاقت
بعد که از پله ها رفتیم بالا منو توی تخت گذاشت و روی پیشونیم رو بوسید و زمزمه کرد
=میخوای بمونم
+نه میخوام تنها باشم
=خیل خوب
بعد از اتاق بیرون رفت
خودمو توی تخت جمع کردم و چشامو بستم
.
.
.
صبح شده بود یه لباس ورزشیی که با اصرار نامجون پوشیده بودمش رو به تن داشتم توی سالن ورزش وایستاده بودم و منتظر نامجون شدم
و دیدمش که در حال اینکه کیسه بکسی رو روی شونش انداخته داره میاد یعنی چقدر اون کیسه سنگین بود و ناجون چقدر زور داشت که اونو روی کولش حمل میکرد و روی صورتش هیچ ری اکشنی نبود
کیسه رو آورد و به سقف وصل کرد و هوفی کشید و دستشو روی کمرشمالید
=خوب شروع کن
+چیکار کنم
=اول از همه برای این شغل باید فکرتو از همه چیزای اضافه خالی کنی
+مثل یونگی
=و لیا
=خوب
+خوب چی
=با دست کش های بوکسی که دستته به این کیسه ضربه بزن
بعد یه ضربه زدم
=همین
+میخوای کیسه رو گاز بگیرم؟
=نه محکم بزن
بعد یکی دیگه زدم
=باباجان محکم کل دق دلت رو روی این خالی کن فکر کن این یونگیه
بعد این حرفش شروع کردم به ضربه های پی در پی زدن کم کم دستم عادت کرد و قاطی ضربه هام خشم هم اومد محکم میزدم و با گریه فریاد اصبانی میکشیدم و فقط صدای نامجون میومد که تحسینم میکنه حس خوبی بود من تحسین شدن رو دوست داشتم ولی هیچوقت هیچ کس برام انجامش نمیداد پس تصمیمم رو قطعی کردم من مثل نامجون میشم و طوری میشم که همه تحسینم کنن
۱۹.۲k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.