در آغوش یک شیطان شکنجه گر
#پارت دوم
ویو ا.ت
دیگه از این بیشتر قرار بود تحقیر
بشم؟!
دیگه از این بیشتر قرار بود خورد بشم ؟!
البته چی از این بیشتر انتظار میرفت؟هوم؟!
من یه دختر بدبخت که توی شش
سالگیش تنها دارایی که داشت و براش
با ارزش بود از دست میره و میمیره...
مادرش...مادرش رو از دست داد و بایه
پدر عوضی حرومی تنهاش گذاشت و
کسی که باعث شد مادرش ایست قلبی کنه و دیگه نباشه... همش اون دختر بی گناه رو میزد ... زندانیش می کرد تو انبار و چند رو غذا نمی داد...
توی هشت سالگیش پدرش اونو به ی مرد پیر واگذار میکنه و گورش رو گم میکنه و دیگه پیداش نمیشه ...
انگار نه انگار که یه دختری داشت یه دختر بی نوا ... اون مرد پیر اوایل باهاش خوب بود ولی بعد اینکه فهمید میتونه از فروختن یه دختر تفله معصوم پول در بیاره می فروشش به یک ارباب ...
اربابی که به کسی رو هم نمی داد و همه ارباب یانگ صداش میکردن ولی یه چی برای اون دختر بی نوا ((همون ا.ت رو میگما که داره خودش رو میگه محض اطلاع گفتم که یادتون باشه 😑😂))
عجیب بود که باهاش بد رفتاری نمی کرد ولی بهش فقط میگفت به اجوما کمک کن دختر کوچولو...
تا وقتی که اون دختر میشه ۱۸ سالش و ارباب یانگ دیگه نمی خواستش و همش نمایش بود هع همه عوضین ...
دیگه از اون مرتیکه ی عوضی که بهش اعتماد کرده بودش خیلی چیزا بهش قول داده بود براش انجام بده از چشمش افتاد و ازس تنفر داشت ...
و دیگه از اونجا به بعد اعتماد کردن برای دختر سخت و وحشت ناک شده بودو
نتونسته بود به کسی دوباره اعتماد کنه تا به اون حال ...
بعد از اون دختر رو به خانم جعون می فروشه و...
ادامه اش پارت بعدیییی لایک و حمایت شههه
ویو ا.ت
دیگه از این بیشتر قرار بود تحقیر
بشم؟!
دیگه از این بیشتر قرار بود خورد بشم ؟!
البته چی از این بیشتر انتظار میرفت؟هوم؟!
من یه دختر بدبخت که توی شش
سالگیش تنها دارایی که داشت و براش
با ارزش بود از دست میره و میمیره...
مادرش...مادرش رو از دست داد و بایه
پدر عوضی حرومی تنهاش گذاشت و
کسی که باعث شد مادرش ایست قلبی کنه و دیگه نباشه... همش اون دختر بی گناه رو میزد ... زندانیش می کرد تو انبار و چند رو غذا نمی داد...
توی هشت سالگیش پدرش اونو به ی مرد پیر واگذار میکنه و گورش رو گم میکنه و دیگه پیداش نمیشه ...
انگار نه انگار که یه دختری داشت یه دختر بی نوا ... اون مرد پیر اوایل باهاش خوب بود ولی بعد اینکه فهمید میتونه از فروختن یه دختر تفله معصوم پول در بیاره می فروشش به یک ارباب ...
اربابی که به کسی رو هم نمی داد و همه ارباب یانگ صداش میکردن ولی یه چی برای اون دختر بی نوا ((همون ا.ت رو میگما که داره خودش رو میگه محض اطلاع گفتم که یادتون باشه 😑😂))
عجیب بود که باهاش بد رفتاری نمی کرد ولی بهش فقط میگفت به اجوما کمک کن دختر کوچولو...
تا وقتی که اون دختر میشه ۱۸ سالش و ارباب یانگ دیگه نمی خواستش و همش نمایش بود هع همه عوضین ...
دیگه از اون مرتیکه ی عوضی که بهش اعتماد کرده بودش خیلی چیزا بهش قول داده بود براش انجام بده از چشمش افتاد و ازس تنفر داشت ...
و دیگه از اونجا به بعد اعتماد کردن برای دختر سخت و وحشت ناک شده بودو
نتونسته بود به کسی دوباره اعتماد کنه تا به اون حال ...
بعد از اون دختر رو به خانم جعون می فروشه و...
ادامه اش پارت بعدیییی لایک و حمایت شههه
۲۰.۸k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.