MY KILLER P: 1
برق لب رو روی لبام زدم و با عجله بلند شدم تا خودم رو توی اینه ببینم.
شلوار مشکی جذب با یک هودی سفید لش که تا کمرش بود. برق لب به خوبی لب هاش را براق و سرخ جلوه میداد. پیرسینگ زیر لبش و موهای بنفشش ترکیبی از یک فرشته رو ساخته بودن.
با شیطنت خط چشمام رو پر رنگ تر کردم و عطر تندمو رو خودم خالی کردم. با ترس به ساعت نگاه کردم و با دیدن ساعت ۷:۴۰ دقیقه مثل جت از اتاق خارج شدم. کیفمو برداشتم و پله هارو دو تا یکی پایین اومدم.
مادر با دیدن پسرش دستش را روی دهنش گذاشت و جیغی کشید
_اوه خدای من!!!! جونگ کوکا!!!
با ترس به سمتش برگشت
_خیلی زشت شدم؟؟
مادر بعد از چند لحظه، با ذوق جواب داد
_شبیه پرنس های دیزنی شدی!
لبخندی زد و دستشو پشت گردنش کشید. به وضوح میتونست سرخ شدن گونه هاش رو حس کنه. با یاداوری زمان کلاس دست از صحبت برداشت و در حالی که کفشاشو میبست رو به مادرش کرد
_خداحافظ مامان!
کیفمو برداشتم و بعد از بستن در شروع به دویدن کردم. با رسیدن به دبیرستان، درحالی که نفس نفس میزدم در حیاط رو باز کردم. حیاط خالی از یک ادم رو طی کردم و وارد سالن اصلی شدم. با دیدن دفتر مدیر، هودیم رو صاف کردم و به در ضربه زدم.
_بیا تو!!
با صدای بم پشت اتاق، در رو باز کردم. با دیدن مدیر به نشانه احترام کمی خم شدم
_وقتتون بخیر. جئون جونگ کوک هستم، شاگرد جدید..
مدیر بعد از چند لحظه خیره ماندن به کوک، شروع به حرف زدن کرد
_درسته.. بله اقای جئون، همراهم بیاین.
جونگ کوک پشت سر مدیر شروع به حرکت کرد.
_امیدوارم دلیلی برای دیر اومدنتون داشته باشید، امروز روز اولتونه...
در جواب مدیر، زبانش را دراز کرد و ادایش رو در اورد.
کلاس ها زیاد بودن و همین کار جونگ کوک را برای پیدا کردن کلاسش دشوار تر میکرد. مدیر پشت در کلاسی ایستاد، در رو باز کرد و بعد از گفتن چیزی به معلم از کلاس خارج شد.
جونگ کوک وارد کلاس شد و در رو بست.
همه ی افراد درون کلاس با دهانی باز به او زل زده بودند. شاید زیبایی جونگ کوک یکم بیش از مقدار عادی بود چون حتی معلم هم از زیبایی کوک به وجد امده بود. بعد از چند لحظه معلم شروع به حرف زدن کرد.
_خ.. خب بچه ها!! شاگرد جدید داریم!خودتو معرفی کن.
جونگ کوک روی سکو امد و رو به روی همه ایستاد. معذب شده بود. تمامی نگاه ها روی او بود و این موضوع اون رو دستپاچه ترین ادم جهان میکرد. اب دهانش را قورت داد و سعی کرد خونسرد باشه. تمامی افراد گوش هایشان را برای شنیدن صدای بهشتی او تیز کرده بودند.
_سلام به همگی! من جئون جونگ کوکم. امیدوارم بتونیم دوستای خوبی بشیم..
_من هم امیدوارم اینجا بهت خوشبگذره. تو میتونی...کنار جیمین اون گوشه بشینی
جونگ کوک سرشو خم کرد و به طرف انتهای کلاس راه افتاد. نهایت تلاششو کرد تا نگاه های افراد رو نادیده بگیره. شاید انتخاب چنین لباسی خیلی مناسب مدرسه نبود...
تمام بچه ها از جذابیت اون پسر در حیرت بودن. میتوست نگاه خیره و پر شیطنت پسرها رو هم روی خودش حس کنه. شاید عصبانی بودن چون یک رقیب پیدا کرده بودن، شاید هم به فکر بدست اوردنش بودن...
شلوار مشکی جذب با یک هودی سفید لش که تا کمرش بود. برق لب به خوبی لب هاش را براق و سرخ جلوه میداد. پیرسینگ زیر لبش و موهای بنفشش ترکیبی از یک فرشته رو ساخته بودن.
با شیطنت خط چشمام رو پر رنگ تر کردم و عطر تندمو رو خودم خالی کردم. با ترس به ساعت نگاه کردم و با دیدن ساعت ۷:۴۰ دقیقه مثل جت از اتاق خارج شدم. کیفمو برداشتم و پله هارو دو تا یکی پایین اومدم.
مادر با دیدن پسرش دستش را روی دهنش گذاشت و جیغی کشید
_اوه خدای من!!!! جونگ کوکا!!!
با ترس به سمتش برگشت
_خیلی زشت شدم؟؟
مادر بعد از چند لحظه، با ذوق جواب داد
_شبیه پرنس های دیزنی شدی!
لبخندی زد و دستشو پشت گردنش کشید. به وضوح میتونست سرخ شدن گونه هاش رو حس کنه. با یاداوری زمان کلاس دست از صحبت برداشت و در حالی که کفشاشو میبست رو به مادرش کرد
_خداحافظ مامان!
کیفمو برداشتم و بعد از بستن در شروع به دویدن کردم. با رسیدن به دبیرستان، درحالی که نفس نفس میزدم در حیاط رو باز کردم. حیاط خالی از یک ادم رو طی کردم و وارد سالن اصلی شدم. با دیدن دفتر مدیر، هودیم رو صاف کردم و به در ضربه زدم.
_بیا تو!!
با صدای بم پشت اتاق، در رو باز کردم. با دیدن مدیر به نشانه احترام کمی خم شدم
_وقتتون بخیر. جئون جونگ کوک هستم، شاگرد جدید..
مدیر بعد از چند لحظه خیره ماندن به کوک، شروع به حرف زدن کرد
_درسته.. بله اقای جئون، همراهم بیاین.
جونگ کوک پشت سر مدیر شروع به حرکت کرد.
_امیدوارم دلیلی برای دیر اومدنتون داشته باشید، امروز روز اولتونه...
در جواب مدیر، زبانش را دراز کرد و ادایش رو در اورد.
کلاس ها زیاد بودن و همین کار جونگ کوک را برای پیدا کردن کلاسش دشوار تر میکرد. مدیر پشت در کلاسی ایستاد، در رو باز کرد و بعد از گفتن چیزی به معلم از کلاس خارج شد.
جونگ کوک وارد کلاس شد و در رو بست.
همه ی افراد درون کلاس با دهانی باز به او زل زده بودند. شاید زیبایی جونگ کوک یکم بیش از مقدار عادی بود چون حتی معلم هم از زیبایی کوک به وجد امده بود. بعد از چند لحظه معلم شروع به حرف زدن کرد.
_خ.. خب بچه ها!! شاگرد جدید داریم!خودتو معرفی کن.
جونگ کوک روی سکو امد و رو به روی همه ایستاد. معذب شده بود. تمامی نگاه ها روی او بود و این موضوع اون رو دستپاچه ترین ادم جهان میکرد. اب دهانش را قورت داد و سعی کرد خونسرد باشه. تمامی افراد گوش هایشان را برای شنیدن صدای بهشتی او تیز کرده بودند.
_سلام به همگی! من جئون جونگ کوکم. امیدوارم بتونیم دوستای خوبی بشیم..
_من هم امیدوارم اینجا بهت خوشبگذره. تو میتونی...کنار جیمین اون گوشه بشینی
جونگ کوک سرشو خم کرد و به طرف انتهای کلاس راه افتاد. نهایت تلاششو کرد تا نگاه های افراد رو نادیده بگیره. شاید انتخاب چنین لباسی خیلی مناسب مدرسه نبود...
تمام بچه ها از جذابیت اون پسر در حیرت بودن. میتوست نگاه خیره و پر شیطنت پسرها رو هم روی خودش حس کنه. شاید عصبانی بودن چون یک رقیب پیدا کرده بودن، شاید هم به فکر بدست اوردنش بودن...
۱۲.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.