پارتی هشت نفره p⁶⁶
ویو شوگا
همه ی کارا رو کردیم و منتظر ا.ت و جیهوپ و جیمین موندیم....
شوگا: جیییینننن....بادکنک نهههه....اونسری ا.ت باردار نبود ولی الان بارداره.....
جین: اوووو ...آره خوب شد یاد آوری کردیااا....
ته: واییی که بچم افتاد....
کوک: مگه بارداری؟؟!!!
ته: آرههه 😁😈
کوک: چند ماهه اون وقت ؟
ته دستش و گذاشت روی شکمش
ته: اممممم....آها هشت ماهه پس فردا هم زایمانمه... 🤣🤣
نامجون: من که میدونم آیتم بازیته که از کار در برییی 😐😐
ته: دقیقااااا 🤤
کوک: پس برو استراحت کن نمیخوام بچم ناقص بشه
اعضا جز کوک و ته: 😐😐😶😶
شوگا: خدایا من از دست اینا چیکار کنم....
جین: بچه ها اومدن....
شوگا: خوب خوب ....حالا چیکارکنم....وایییی..(خیییلی هول کرده)
نامجون: هیونگ آروم بچه که به دنیا نیومده....
شوگا: هوففففف...خوب من آمادم ....چراغا رو خاموش کنید...وقتی در و باز کردن برف شادی بزنید و برغا رو روشن کنید.....باشه؟
اعضا: بله قرباننن
شوگا: 😮💨😮💨🤧
ویو ا.ت
خیییلی خسته بودم ....جیمین ماشین و پارک کرد و. سه تامون رفتیم داخل خونه...
ا.ت توی دلش
ا.ت: چرا برقا خاموشه....
وقتی که رفتیم داخل یهو برغا روشن شد و برف شادی و فشفشه
ا.ت: یااااااااا 😲😲......
شوگا: عشقممم سوپراززززززز
ا.ت: واییییی شوگا....اینا واسه ی منه....چقدر خوشگل کردید اینجا روووو
شوگا: عزیزم این برای تو و اون پیشی کوچولوعه ....
دستم و گذاشتم روی شکمم
ا.ت: میبینی کوچولو ابابیل و عموهات چه تدارکی چیدننن..میبینی چقدر خانواده ی مهربونی داری تو 🥲(اشک شوق)
شوگا اومد سمتم من و بغلم کرد و لبش و گذاشت رو لبم و بوسید....
شوگا: قربون خانوادم برم...بعد اشکام و پاک کرد...
.......
همه ی کارا رو کردیم و منتظر ا.ت و جیهوپ و جیمین موندیم....
شوگا: جیییینننن....بادکنک نهههه....اونسری ا.ت باردار نبود ولی الان بارداره.....
جین: اوووو ...آره خوب شد یاد آوری کردیااا....
ته: واییی که بچم افتاد....
کوک: مگه بارداری؟؟!!!
ته: آرههه 😁😈
کوک: چند ماهه اون وقت ؟
ته دستش و گذاشت روی شکمش
ته: اممممم....آها هشت ماهه پس فردا هم زایمانمه... 🤣🤣
نامجون: من که میدونم آیتم بازیته که از کار در برییی 😐😐
ته: دقیقااااا 🤤
کوک: پس برو استراحت کن نمیخوام بچم ناقص بشه
اعضا جز کوک و ته: 😐😐😶😶
شوگا: خدایا من از دست اینا چیکار کنم....
جین: بچه ها اومدن....
شوگا: خوب خوب ....حالا چیکارکنم....وایییی..(خیییلی هول کرده)
نامجون: هیونگ آروم بچه که به دنیا نیومده....
شوگا: هوففففف...خوب من آمادم ....چراغا رو خاموش کنید...وقتی در و باز کردن برف شادی بزنید و برغا رو روشن کنید.....باشه؟
اعضا: بله قرباننن
شوگا: 😮💨😮💨🤧
ویو ا.ت
خیییلی خسته بودم ....جیمین ماشین و پارک کرد و. سه تامون رفتیم داخل خونه...
ا.ت توی دلش
ا.ت: چرا برقا خاموشه....
وقتی که رفتیم داخل یهو برغا روشن شد و برف شادی و فشفشه
ا.ت: یااااااااا 😲😲......
شوگا: عشقممم سوپراززززززز
ا.ت: واییییی شوگا....اینا واسه ی منه....چقدر خوشگل کردید اینجا روووو
شوگا: عزیزم این برای تو و اون پیشی کوچولوعه ....
دستم و گذاشتم روی شکمم
ا.ت: میبینی کوچولو ابابیل و عموهات چه تدارکی چیدننن..میبینی چقدر خانواده ی مهربونی داری تو 🥲(اشک شوق)
شوگا اومد سمتم من و بغلم کرد و لبش و گذاشت رو لبم و بوسید....
شوگا: قربون خانوادم برم...بعد اشکام و پاک کرد...
.......
۲.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.