part4💀🧟
"سوا"
حالا که فکر میکنم...چرا اینقد خر تو خر شده یعنی چند نفر هنوز زنده موندم..اصن وقتی خواب بودم چه اتفاقایی افتاده و من نمیدونم
و این یارو چرا وانمود میکنه منو میشناسه ؟
و تو همچین وضعیت افتضاحی اینقد خونسرده..انگار کشتن این موجودات که قبلش ادم بودن یه کار عادیه "ترس"
کوک : اینقد فکرای دری وری نکن
سوآ : هوم؟
کوک : بهت که گفتم، نمیخوام بکشمت.نمیتونم اینکارو بکنم.حالا دستمو بگیر
سوآ : چی؟ د..د..دستتو بگیرم؟! واسه چی؟!"عقب رفتن"
کوک : بهت گفتم نزار حرفمو دوباره تکرار کنم...حالا ناز نکن و دستمو بگیر
ناز کنم؟ یعنی چی اخه
کوک : یلا وقت زیادی نداریم
سوآ :"مکث"
کوک : هوففف
"صدای زامبی!"
سوآ : "جیغ"
کوک : بازم که حرفمو گوش نمیدی..چه جیغ کیوتی داری سوآ جون
سوآ : ی..یه چیزی داره میوفته پایین
دستمو گرفت و شروع کرد دوییدن
دستاش..کاملا دور دستم قفل شده (دونن:>)
سوآ : ه..هی صبر کن..من میتونم بدوم..ولم کن
کوک : اگه دستمو ول کنی عقب میمونی با این لنگات،بعدشم اگه پات پیچ بخوره بیوفتی زمین باید بشینی تنهایی گریه کنی
سوآ : هوی من اینقد بدبخت نیستم (눈‸눈)
در یه اتاقو باز کرد و منو کشید داخلش و دستمو ول کرد
سوآ :دستمممم..اوخخخخ
داره گز گز میکنه..چقد زورش زیاده
کوک : مثل اینکه اون حرومزاده ها یکی دیگه رو گیر انداختن
یکی دیگه؟ منظورش چیه؟؟
"صدای زامبی!"
+کمک! لطفا نجاتم بدین
سوآ : هوم؟
+کسی اینجا نیس؟
سوآ : س..سونبه
+خواهش میکنم تروخودا درو باز کنین "داد"
رفتم درو باز کنم ولی جلوم رو گرفت
کوک : سوآ جون، معلومه میخوای چیکار کنی؟
سوآ : یکی پشت دره
کوک : تو اصن حالیت هست که اون زامبیا غذاشونو شکار میکنن؟ غذاشونم ادمه
سوآ :"ترس"
کوک : اگه حتی یه لحظه عین احمقا وایسی که به یکی کمک کنی..از نوک پا تا سرت خوراک اون زامبیای کثیف میشه
+هوی میدونم اونجایین، تروخدا باز کنین!
سوآ : نه سونبه این تویی که درخواست کمک رو نشنیدی اگه درو باز نکنیم..
کوک :"عصبی" چه غلطی میخوای بکنی ؟یه لشکر از اون عوضیا منتظرن تا بپرن روت تیکه پارت بکنن
سوآ : خب باشن. من که نمیتونم بیخیال بقیه بشم . نمیخوام تورو هم تو خطر بندازم پس برو. اینجوری اگه منو بکشن تنها میمیر....
نزاشتن حرفمو کامل کنم و منو از لباسم گرف و بالا کشید
سوآ : ص..صبر کن...و..ولم کن
منو رو تخت تو اتاق انداخت
کوک : مین سوآ
روم خیمه زد و منو برگردوند
کوک : تو بدون من هیچ غلطی نمیتونی بکنی.پس مثل دختر خوب حرف گوش میکنی و حرکت اضافی نمیکنی
سوآ :"سرخ شدن"س..سونبه..اسم منو از کجا میدونی؟
یدفه دستشو رو دهنم گزاشت و صورتمو فشار میداد
کوک : مثل اینکه جدی جدی دلت میخواد بمیری؟ اره سوآ؟
سوآ :"تقلا کردن"
کوک : اگه اینقد دلت میخواد بمیری.خودم همینجا میکشمت
سوآ :"ترس"
حالا که فکر میکنم...چرا اینقد خر تو خر شده یعنی چند نفر هنوز زنده موندم..اصن وقتی خواب بودم چه اتفاقایی افتاده و من نمیدونم
و این یارو چرا وانمود میکنه منو میشناسه ؟
و تو همچین وضعیت افتضاحی اینقد خونسرده..انگار کشتن این موجودات که قبلش ادم بودن یه کار عادیه "ترس"
کوک : اینقد فکرای دری وری نکن
سوآ : هوم؟
کوک : بهت که گفتم، نمیخوام بکشمت.نمیتونم اینکارو بکنم.حالا دستمو بگیر
سوآ : چی؟ د..د..دستتو بگیرم؟! واسه چی؟!"عقب رفتن"
کوک : بهت گفتم نزار حرفمو دوباره تکرار کنم...حالا ناز نکن و دستمو بگیر
ناز کنم؟ یعنی چی اخه
کوک : یلا وقت زیادی نداریم
سوآ :"مکث"
کوک : هوففف
"صدای زامبی!"
سوآ : "جیغ"
کوک : بازم که حرفمو گوش نمیدی..چه جیغ کیوتی داری سوآ جون
سوآ : ی..یه چیزی داره میوفته پایین
دستمو گرفت و شروع کرد دوییدن
دستاش..کاملا دور دستم قفل شده (دونن:>)
سوآ : ه..هی صبر کن..من میتونم بدوم..ولم کن
کوک : اگه دستمو ول کنی عقب میمونی با این لنگات،بعدشم اگه پات پیچ بخوره بیوفتی زمین باید بشینی تنهایی گریه کنی
سوآ : هوی من اینقد بدبخت نیستم (눈‸눈)
در یه اتاقو باز کرد و منو کشید داخلش و دستمو ول کرد
سوآ :دستمممم..اوخخخخ
داره گز گز میکنه..چقد زورش زیاده
کوک : مثل اینکه اون حرومزاده ها یکی دیگه رو گیر انداختن
یکی دیگه؟ منظورش چیه؟؟
"صدای زامبی!"
+کمک! لطفا نجاتم بدین
سوآ : هوم؟
+کسی اینجا نیس؟
سوآ : س..سونبه
+خواهش میکنم تروخودا درو باز کنین "داد"
رفتم درو باز کنم ولی جلوم رو گرفت
کوک : سوآ جون، معلومه میخوای چیکار کنی؟
سوآ : یکی پشت دره
کوک : تو اصن حالیت هست که اون زامبیا غذاشونو شکار میکنن؟ غذاشونم ادمه
سوآ :"ترس"
کوک : اگه حتی یه لحظه عین احمقا وایسی که به یکی کمک کنی..از نوک پا تا سرت خوراک اون زامبیای کثیف میشه
+هوی میدونم اونجایین، تروخدا باز کنین!
سوآ : نه سونبه این تویی که درخواست کمک رو نشنیدی اگه درو باز نکنیم..
کوک :"عصبی" چه غلطی میخوای بکنی ؟یه لشکر از اون عوضیا منتظرن تا بپرن روت تیکه پارت بکنن
سوآ : خب باشن. من که نمیتونم بیخیال بقیه بشم . نمیخوام تورو هم تو خطر بندازم پس برو. اینجوری اگه منو بکشن تنها میمیر....
نزاشتن حرفمو کامل کنم و منو از لباسم گرف و بالا کشید
سوآ : ص..صبر کن...و..ولم کن
منو رو تخت تو اتاق انداخت
کوک : مین سوآ
روم خیمه زد و منو برگردوند
کوک : تو بدون من هیچ غلطی نمیتونی بکنی.پس مثل دختر خوب حرف گوش میکنی و حرکت اضافی نمیکنی
سوآ :"سرخ شدن"س..سونبه..اسم منو از کجا میدونی؟
یدفه دستشو رو دهنم گزاشت و صورتمو فشار میداد
کوک : مثل اینکه جدی جدی دلت میخواد بمیری؟ اره سوآ؟
سوآ :"تقلا کردن"
کوک : اگه اینقد دلت میخواد بمیری.خودم همینجا میکشمت
سوآ :"ترس"
۱۵.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.