زمان عشق گذشت: پارت نه
ا.ت:چرا از کسی خوشت نمیاد؟
کوک:روانیی؟
ا.ت:پس نمیدونی..بزار بهت بگم چرا عاشق کسی نمیشی..چون منه احمق بهت گفتم دیگه هیچوقت عاشق نشو و توعه احمق ترم قبول کردی.
کوک:افرین.تموم شد؟
ا.ت:چرا اومدی اینجا؟چرا به کره برنمیگردی؟
کوک:باید به تیمارستان زنگ بزنم؟
ا.ت:چون..هق..چون من گفتم..هق..منو جینا رو ول کن
کوک:هوففف باشه
ا.ت:کوک..میدونی چرا منو نمیشناسی؟چرا جینا رو یادت نمیاد؟
کوک:چون تو زندگیم نبودین
ا.ت:چون بیش از حد بهمون فک میکردی و موقع تصادف مارو یادت رفت. هیچی یادت نیومد؟
کوک:چیزی باید یادم بیاد؟
ا.ت:تو حتی انقد احمقی که به دستاتو بدنتم نگاه نکردی.
بردمش جلو اینه ی قدی و سمت قلبش که اسمم تتو بود و بهش نشون دادم و دست چپش که یه جمله درمورد من تتو بود و نشون دادم و سمت راست دستش اسم جینا رو بهش نشون داد.
ا.ت:هنوزم چیزی یادت نیومد؟
کوک:...
ا.ت:کوک لطفا..لطفا تمومش کن..من دیگه نمیتونم تحملش کنم..دیگه..دیگه بسه!
اروم رفتم جلو و بغلش کردم اما میخاست پسم بزنه ولی من نزاشتم و محکم بغلش کردم.اون از تو اینه داشت منو تو بغل خودش میدید اما حتی دستاشم دور کمرم نزاشت.فهمیدم که تلاشم بی فایدست.تصمیم گرفتم خودمو بکشم اما..اما جینا چه گناهی داشت که از بچگی بی مادر بشه؟ اروم ازش جدا شدم.
ا.ت:کوک..من دیگه نمیدونم چیکار کنم..تموم تلاشمو کردم..اما انگار بیش از حد دلیل سختیات بودم که با اینهمه منو یادت نمیاد..ببخش
کوک:روانیی؟
ا.ت:پس نمیدونی..بزار بهت بگم چرا عاشق کسی نمیشی..چون منه احمق بهت گفتم دیگه هیچوقت عاشق نشو و توعه احمق ترم قبول کردی.
کوک:افرین.تموم شد؟
ا.ت:چرا اومدی اینجا؟چرا به کره برنمیگردی؟
کوک:باید به تیمارستان زنگ بزنم؟
ا.ت:چون..هق..چون من گفتم..هق..منو جینا رو ول کن
کوک:هوففف باشه
ا.ت:کوک..میدونی چرا منو نمیشناسی؟چرا جینا رو یادت نمیاد؟
کوک:چون تو زندگیم نبودین
ا.ت:چون بیش از حد بهمون فک میکردی و موقع تصادف مارو یادت رفت. هیچی یادت نیومد؟
کوک:چیزی باید یادم بیاد؟
ا.ت:تو حتی انقد احمقی که به دستاتو بدنتم نگاه نکردی.
بردمش جلو اینه ی قدی و سمت قلبش که اسمم تتو بود و بهش نشون دادم و دست چپش که یه جمله درمورد من تتو بود و نشون دادم و سمت راست دستش اسم جینا رو بهش نشون داد.
ا.ت:هنوزم چیزی یادت نیومد؟
کوک:...
ا.ت:کوک لطفا..لطفا تمومش کن..من دیگه نمیتونم تحملش کنم..دیگه..دیگه بسه!
اروم رفتم جلو و بغلش کردم اما میخاست پسم بزنه ولی من نزاشتم و محکم بغلش کردم.اون از تو اینه داشت منو تو بغل خودش میدید اما حتی دستاشم دور کمرم نزاشت.فهمیدم که تلاشم بی فایدست.تصمیم گرفتم خودمو بکشم اما..اما جینا چه گناهی داشت که از بچگی بی مادر بشه؟ اروم ازش جدا شدم.
ا.ت:کوک..من دیگه نمیدونم چیکار کنم..تموم تلاشمو کردم..اما انگار بیش از حد دلیل سختیات بودم که با اینهمه منو یادت نمیاد..ببخش
۱۷.۸k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.