عشق ممنوعه پارت ۱۷
جیمین: خب همین که دیگه بدهی ای ندارم جای خوشحالی داره. تگاز اونجایی که از کشور خارج شده حتما توی لیست های سیاه بلیط های فرودگاه هست باید اونارو بگردم ، درسته که خیلی زمان میبره ولی مهم نیست !
(ساعت ۸ صبح فرودگاه)
جیمین : سلام میشه یه لطفی بهم بکنید؟
سلام بفرمایید
جیمین : میتونید اسامی افرادی که از سه سال پیش بلیط گرفتن رو بهم بدین؟
۳ سال پیش؟ راستش نمیدونم شاید حافظه ی برد پاک کرده باشه.
جیمین : میشه یه نگاه بندازید ؟ لطفا واقعا مهمه.
چند لحظه... خب خوشبختانه تا ۳ سال پیش رو حدودا داریم ، براتون میریزم داخل یه فلش ولی باید برش گردونید چون برام مسئولیت داره آقا.
جیمین : بله حتما خیالتون راحت (بعد از کلی اسرار کردن و گفتن اینکه کارم مهمه راضی شد و فلش رو بهم داد منم توی فرودگاه نشستم و با تبلتم رفتم تو پوشه و شروع کردم به دیدن عکس ، اسم و اطلاعات افراد اگه اینجا نبود کارم سخت میشد !
کوک : میخواستم از اون سخره بپرم پایین و تمام... ولی یه چیزی مانعم شد ، جیمین ! اگه اون تو خطر باشه چی؟ اگه بخاطر تهیونگ دست به کارای خطرناو بزنه چی! باید پیداش میکردم هرچند اون حتی بهم نگاهم نمیکرد ولی من ...!
(ساعت ۴ بعد از ظهر فرودگاه)
جیمین : خب دیگه ناامید شده بودم ، ۷ ساعت اینجا نشسته بودم و کلم تو تبلتم بود ولی حتی یه عکس شبیه به تهیونگ هم پیدا نکردم فقط ۱۲ تا بلیط مونده بود که برای دو سال پیش بود اگه تو اینا نبود افتضاح میشد!
(بعد از چند دقیقه همه ی اونا رو موند و دقیقا یکی مونده بود به آخری اسم و مشخصات تهیونگ رو دید و پرید بالا که نصف فرودگاه برگشتن سمتش از اطلاعاتش عکس گرفت و فلش رو برگردوند به اون خانمی که اونجا بود و رفت)
جیمین : رفتم و یه چیزی گرفتم بخورم داشتم ضعف میکردم و نشستم دم در سوپر مارکت که بارون گرفت و شروع کردم به خوندن اطلاعات و مکانی که رفته...
نام و نام خانوادگی : کیم تهیونگ
مبدأ: کره جنوبی. مقصد: ژاپن
ساعت پرواز : ۴:۰۰ بامداد تاریخ : ....
جیمین : ژاپن؟ ینی اونجا کسی رو داره؟ خانواده؟ نه بابا خانواده اون یه جورایی من میشم ، کس دیگه ای رو نداره! باید برم ژاپن...
رفتم و بلیط هارو چک کردم از اونجایی که یکم پس انداز داشتم مشکلی نبود یه بلیط برای فردا شب گرفتم و رفتم تا کارای مربوط بهش رو انجام بدم ،(تو اون لحظه اصلا به این فکر نکرده بودم که نه ژاپنی بلدم نه اونجا جایی برای موندن دارم ، نه کسی رو میشناسم و نه حتی میدونم تهیونگ کجاس و چه خطراتی داره)
یونجو : مطمئنی ؟
- بله قربان خودمون چک کردیم .
یونجو : میدونستم؟ من میرم شب برمیگردم .
- چشم
...
جیمین : تو پارک نشسته بودم و به یاد بچگیام تاب میخوردم خاطره ی زیادی از مادر و پدرم ندارم ولی یه چیزایی بود ، یادمه ...
(ساعت ۸ صبح فرودگاه)
جیمین : سلام میشه یه لطفی بهم بکنید؟
سلام بفرمایید
جیمین : میتونید اسامی افرادی که از سه سال پیش بلیط گرفتن رو بهم بدین؟
۳ سال پیش؟ راستش نمیدونم شاید حافظه ی برد پاک کرده باشه.
جیمین : میشه یه نگاه بندازید ؟ لطفا واقعا مهمه.
چند لحظه... خب خوشبختانه تا ۳ سال پیش رو حدودا داریم ، براتون میریزم داخل یه فلش ولی باید برش گردونید چون برام مسئولیت داره آقا.
جیمین : بله حتما خیالتون راحت (بعد از کلی اسرار کردن و گفتن اینکه کارم مهمه راضی شد و فلش رو بهم داد منم توی فرودگاه نشستم و با تبلتم رفتم تو پوشه و شروع کردم به دیدن عکس ، اسم و اطلاعات افراد اگه اینجا نبود کارم سخت میشد !
کوک : میخواستم از اون سخره بپرم پایین و تمام... ولی یه چیزی مانعم شد ، جیمین ! اگه اون تو خطر باشه چی؟ اگه بخاطر تهیونگ دست به کارای خطرناو بزنه چی! باید پیداش میکردم هرچند اون حتی بهم نگاهم نمیکرد ولی من ...!
(ساعت ۴ بعد از ظهر فرودگاه)
جیمین : خب دیگه ناامید شده بودم ، ۷ ساعت اینجا نشسته بودم و کلم تو تبلتم بود ولی حتی یه عکس شبیه به تهیونگ هم پیدا نکردم فقط ۱۲ تا بلیط مونده بود که برای دو سال پیش بود اگه تو اینا نبود افتضاح میشد!
(بعد از چند دقیقه همه ی اونا رو موند و دقیقا یکی مونده بود به آخری اسم و مشخصات تهیونگ رو دید و پرید بالا که نصف فرودگاه برگشتن سمتش از اطلاعاتش عکس گرفت و فلش رو برگردوند به اون خانمی که اونجا بود و رفت)
جیمین : رفتم و یه چیزی گرفتم بخورم داشتم ضعف میکردم و نشستم دم در سوپر مارکت که بارون گرفت و شروع کردم به خوندن اطلاعات و مکانی که رفته...
نام و نام خانوادگی : کیم تهیونگ
مبدأ: کره جنوبی. مقصد: ژاپن
ساعت پرواز : ۴:۰۰ بامداد تاریخ : ....
جیمین : ژاپن؟ ینی اونجا کسی رو داره؟ خانواده؟ نه بابا خانواده اون یه جورایی من میشم ، کس دیگه ای رو نداره! باید برم ژاپن...
رفتم و بلیط هارو چک کردم از اونجایی که یکم پس انداز داشتم مشکلی نبود یه بلیط برای فردا شب گرفتم و رفتم تا کارای مربوط بهش رو انجام بدم ،(تو اون لحظه اصلا به این فکر نکرده بودم که نه ژاپنی بلدم نه اونجا جایی برای موندن دارم ، نه کسی رو میشناسم و نه حتی میدونم تهیونگ کجاس و چه خطراتی داره)
یونجو : مطمئنی ؟
- بله قربان خودمون چک کردیم .
یونجو : میدونستم؟ من میرم شب برمیگردم .
- چشم
...
جیمین : تو پارک نشسته بودم و به یاد بچگیام تاب میخوردم خاطره ی زیادی از مادر و پدرم ندارم ولی یه چیزایی بود ، یادمه ...
۳.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.