- فکر میکردم فقط باید از تاریکی و سردیِ قلبم فرار کنم...
- فکر میکردم فقط باید از تاریکی و سردیِ قلبم فرار کنم... فکر میکردم باید بشکنم دژ محکمی که دور خودم ساختم ،اما اونا دژ نیستن "مطمئناً گودالن...!
سفید نیستن ،مطمئناً سیاهن...!
پر از ترس ،پر از دروغ ،راز... رازی که بنا شده بود تا نابود کنه! شبیه دالانِ ترس...
پر از پیچ و خم بود زندگیم ،پر از پیچکهای سبز و بلندی که میپیچن دور تنم و من رو داخل تاریکی و سیاهی وجودشون میکشن و من این بار کسیام که دیگه نمیخوام ازشون فرار کنم .نه این بار...
بذار این بار غرقم کنن...
- اسلحه
سفید نیستن ،مطمئناً سیاهن...!
پر از ترس ،پر از دروغ ،راز... رازی که بنا شده بود تا نابود کنه! شبیه دالانِ ترس...
پر از پیچ و خم بود زندگیم ،پر از پیچکهای سبز و بلندی که میپیچن دور تنم و من رو داخل تاریکی و سیاهی وجودشون میکشن و من این بار کسیام که دیگه نمیخوام ازشون فرار کنم .نه این بار...
بذار این بار غرقم کنن...
- اسلحه
۱۳.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۲