Colored stars
part ¹
فصل دو
از خواب پرید به دورو ورش نگاهی انداخت متوجه ی خواهرش شد که با ناراحتی و خشم بهش نگا میکرد ازش پرسید
کوک: آسامی چیشده
آسامی: چرا بهم نگفتی از هانجی بدت میاد
این سوال توی ذهنش تکرار شد که " الان توی چه زمانی از ساله "
آسامی: بهم میگفتی کوک اون وقت زود تر باهاش کات میکردم
کوک: اسامی درمورد چی حرف میزنی الان اینجا کجاست
پرستار: جناب جئون شما بر اثر استرس از هوش رفته بودید و الذن خانوادتون منتظر شمان
انگار دنیا رو سزش خراب شده بود تازه فهمیده بود که اونا همش یه رویا بوده ولی چرا اون شخص تث رویا یادش نمیومد نه چهرشو به خاطر داشت نه اسمشو نه صداشو چهرش کاملا از کیوت به صورت سرد تغییر کرد دیگه هیچ محبتی تو صورتش دیده نمیشد فقط سردی خشم برق تو چشماش از بین رفت و رنگ چشماش تیره تر شد کاملا قیابش خنثی شده بود
اهمیتی به خواهرش که پشت سرش بود نکرد و از اون اتاق خرج شد بقیه با خوشحالی سمتش میومدن ولی اون همه رو پس زد
هانول: کوک اتفاقی افتا....
کوک: دلیل توضیح دادنم اون وقت باید چی باشه " سرد "
یونا: رونا چیشده تو چرا اینجایی
رونا؟ چرا اون اسم براش اشنا بود
رونا: تهیونگو میشناسی پسر کوچیکم چون بیش از حد کار کرده بود و ۸ شبانه روز نخوابیده بود و بخاطر ضعف بی هوش شده بود
ته: ترجیها علاقه ای به موندن توی این خرابشده ندارم
هردو چرخیدند به سمت هم و با دیدن هم گارد گرفتن بی دلیل
کوک: تو کی هستی
ته: تو کی هستی
کوک: چرا گارد گرفتی
ته: چون تو گارد گرفتی دلیل تو چی بوده
کوک: چون تو گارد گرفتی
اسامی: هم زمان گارد گرفتین
جیمین: اصلا همو میشناسین
کوک: به تو چه
جونگی: اینو بگیر ببخشید تهیونگ جان بچه ی ما خنگ شده
کوک: خنگ تویی و هفت جدو ابادت من چرا باید خنگ بشم
اسامی: چشمات چی شده
کوک: گمشو پیش دوست پسرت چیکار به چشمای من داری
هانول: ادبت کجا رفته
کوک: پشت کوه
میسو: جونگکوک چته چرا انقدر بی ادبی
کوک: چون دلم میخواد دلیلت برای جواب دادنم چیه هان
هانا: انقدر گوه نخور ادم باش
کوک: غذای توعه من بهش دست نمیزنم اگه دست بزنم از گشنگی میمیرید
هوسوک: نباید به این میخندیدیم خخخخخخخخخ " خنده "
یونگی: تو مارو میشناسی
کوک: افسر پلیسین
جیمین: تهیونگ نیست
کوک: تهیونگ اینه؟ اگه اینهرئیس شرکته
جین: تو جاسوسی نه ولی بهت نمیخوره جاسوس باشی کی اینارو بهت گفته
کوک: نمیدونم اینا رو از کجا میدونم
ته: ساقیت کیه
کوک: با دیوار حرف نمیزنی با یه بچه ی 18 ساله حرف میزنیا
ته: یه جوری میگی 18 سال انگار خیلی بزرگی کوتوله
کوک: درست صحبت کن مشنگ
ته: خودتی دلت کتک میخواد
کوک: عمرا دستت بهم برسه
جونگ گیو: سلام ببخشید دیر کیردم جونگکوک حالت خوبه
با دیدن اون فرد ترسید و..
فصل دو
فصل دو
از خواب پرید به دورو ورش نگاهی انداخت متوجه ی خواهرش شد که با ناراحتی و خشم بهش نگا میکرد ازش پرسید
کوک: آسامی چیشده
آسامی: چرا بهم نگفتی از هانجی بدت میاد
این سوال توی ذهنش تکرار شد که " الان توی چه زمانی از ساله "
آسامی: بهم میگفتی کوک اون وقت زود تر باهاش کات میکردم
کوک: اسامی درمورد چی حرف میزنی الان اینجا کجاست
پرستار: جناب جئون شما بر اثر استرس از هوش رفته بودید و الذن خانوادتون منتظر شمان
انگار دنیا رو سزش خراب شده بود تازه فهمیده بود که اونا همش یه رویا بوده ولی چرا اون شخص تث رویا یادش نمیومد نه چهرشو به خاطر داشت نه اسمشو نه صداشو چهرش کاملا از کیوت به صورت سرد تغییر کرد دیگه هیچ محبتی تو صورتش دیده نمیشد فقط سردی خشم برق تو چشماش از بین رفت و رنگ چشماش تیره تر شد کاملا قیابش خنثی شده بود
اهمیتی به خواهرش که پشت سرش بود نکرد و از اون اتاق خرج شد بقیه با خوشحالی سمتش میومدن ولی اون همه رو پس زد
هانول: کوک اتفاقی افتا....
کوک: دلیل توضیح دادنم اون وقت باید چی باشه " سرد "
یونا: رونا چیشده تو چرا اینجایی
رونا؟ چرا اون اسم براش اشنا بود
رونا: تهیونگو میشناسی پسر کوچیکم چون بیش از حد کار کرده بود و ۸ شبانه روز نخوابیده بود و بخاطر ضعف بی هوش شده بود
ته: ترجیها علاقه ای به موندن توی این خرابشده ندارم
هردو چرخیدند به سمت هم و با دیدن هم گارد گرفتن بی دلیل
کوک: تو کی هستی
ته: تو کی هستی
کوک: چرا گارد گرفتی
ته: چون تو گارد گرفتی دلیل تو چی بوده
کوک: چون تو گارد گرفتی
اسامی: هم زمان گارد گرفتین
جیمین: اصلا همو میشناسین
کوک: به تو چه
جونگی: اینو بگیر ببخشید تهیونگ جان بچه ی ما خنگ شده
کوک: خنگ تویی و هفت جدو ابادت من چرا باید خنگ بشم
اسامی: چشمات چی شده
کوک: گمشو پیش دوست پسرت چیکار به چشمای من داری
هانول: ادبت کجا رفته
کوک: پشت کوه
میسو: جونگکوک چته چرا انقدر بی ادبی
کوک: چون دلم میخواد دلیلت برای جواب دادنم چیه هان
هانا: انقدر گوه نخور ادم باش
کوک: غذای توعه من بهش دست نمیزنم اگه دست بزنم از گشنگی میمیرید
هوسوک: نباید به این میخندیدیم خخخخخخخخخ " خنده "
یونگی: تو مارو میشناسی
کوک: افسر پلیسین
جیمین: تهیونگ نیست
کوک: تهیونگ اینه؟ اگه اینهرئیس شرکته
جین: تو جاسوسی نه ولی بهت نمیخوره جاسوس باشی کی اینارو بهت گفته
کوک: نمیدونم اینا رو از کجا میدونم
ته: ساقیت کیه
کوک: با دیوار حرف نمیزنی با یه بچه ی 18 ساله حرف میزنیا
ته: یه جوری میگی 18 سال انگار خیلی بزرگی کوتوله
کوک: درست صحبت کن مشنگ
ته: خودتی دلت کتک میخواد
کوک: عمرا دستت بهم برسه
جونگ گیو: سلام ببخشید دیر کیردم جونگکوک حالت خوبه
با دیدن اون فرد ترسید و..
فصل دو
۵.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.