فیک به هم خواهیم رسید
♡پارت۶♡
آروم چشامو باز کردم یونگی جلوم نشسته بود و دو نفر دستاشو گرفته بودن وقتی آروم آروم به خودم اومدم فهمیدم منم تو همین وضعیتم
دستامو بالا گرفته بودن و نمی تونستم به بالا نگاه کنم فقط دو تا پا دیدم که همون لحظه تشخیص دادم کیه و قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
اینهمه خوشی تازه داشتیم با هم خوب میشدم همه چی به باد رفت وقتی پاهای تهیونگو دیدم فهمیدم که دیگه آخر خطه دیگه قراره همه چیز تموم بشه
آروم اومد سمتم روی زانوهاش نشست و دستشو زیر چونم برد و بالا داد
×خوب حالا میخوام براتون یه چالش آماده کنم
-به رزا کار نداشته باش طرف حسابت منم
بعد روی پاهاش واستاد و به سمت یونگی برگشت و به حالت تعجب و تمسخر آمیزی گفت
×تویی؟
×اتفاقا با غنچه عزیزت کار دارم
-چیکارش داری
×گفتم که چالش دارم میخوای بگم یا نه
×خیل خوب اول از همه اسم چالش میزارم مرگ و زندگی قشنگه نه
+تو دیوونه ای
×لطف دارین
×خوب اول از همه اینکه یکی از شما دوتا قراره تاوان پس بده یا همون بمیره تازه جالبیش اینه که خودتون میتونید انتخاب کنید
بمیره؟
خدای من
نمیتونم حالا که تازه یونگیو پیدا کردم اتنقدر زود از دستش بدم
پس قطعا باید خودم بمیرم آنقدر دوسش دارم که به خاطرش جون بدم
خیلی کنایه آمیز شروع به حرف زدن کرد
×فقط یه نکته وجود داره! از اونجایی که من یونگیو خیلی دوست دارم فقط حق انتخاب رو به اون میدم
صورتم از هم شکاف خورد
میدونستم جواب یونگی قراره چی باشه
بدون یونگی نمیتونستم زندگی کنم
باید چی کار میکردم دیگه هیچی جز یونگی نداشتم کل زندگیمو از دست داده بودم
منتظر حرف یونگی موندم
-بعد من با رزا چیکار می کنی
+نههه خواهش میکنم یونگی خواهش میکنم بزار من بمیرممم
×اون پیش من میمونه
-به عنوان
×همسر آیندم نترس ازش مراقبت میکنم
با تموم وجودم درد می کشیدم و زجه میزدم
تویه اون اتاق تنگ و تاریک با دیوار های سفید ،جمع شده بود از صدای جیغ ها و اشک های پر از فریاد من
+یونگیییی
-رزاااا بزار حرف بزنمم
بریده بریده شروع به حرف زدن کرد
-فقط.. یادت بمونه من عاشقتم ...خیلی زیاد ..برای همیشه
+یونگیییییییییی
+خواهش میکنم بزار من بمیرم خواهش میکنم
-نه رزا
+من بدون تو نمیتونم
تهیونگ از دور به ما نگاه میکرد
وقتی به من نگاه میکرد توی چشاش غم بود
اون؟ دلسوزی؟ چش شده بود
برای من ناراحت بود یعنی واقعا به من حس پیدا کرده بود
نکنه تمام این مشکلات فقط از سر این بود که منو میخواست
آروم چشامو باز کردم یونگی جلوم نشسته بود و دو نفر دستاشو گرفته بودن وقتی آروم آروم به خودم اومدم فهمیدم منم تو همین وضعیتم
دستامو بالا گرفته بودن و نمی تونستم به بالا نگاه کنم فقط دو تا پا دیدم که همون لحظه تشخیص دادم کیه و قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
اینهمه خوشی تازه داشتیم با هم خوب میشدم همه چی به باد رفت وقتی پاهای تهیونگو دیدم فهمیدم که دیگه آخر خطه دیگه قراره همه چیز تموم بشه
آروم اومد سمتم روی زانوهاش نشست و دستشو زیر چونم برد و بالا داد
×خوب حالا میخوام براتون یه چالش آماده کنم
-به رزا کار نداشته باش طرف حسابت منم
بعد روی پاهاش واستاد و به سمت یونگی برگشت و به حالت تعجب و تمسخر آمیزی گفت
×تویی؟
×اتفاقا با غنچه عزیزت کار دارم
-چیکارش داری
×گفتم که چالش دارم میخوای بگم یا نه
×خیل خوب اول از همه اسم چالش میزارم مرگ و زندگی قشنگه نه
+تو دیوونه ای
×لطف دارین
×خوب اول از همه اینکه یکی از شما دوتا قراره تاوان پس بده یا همون بمیره تازه جالبیش اینه که خودتون میتونید انتخاب کنید
بمیره؟
خدای من
نمیتونم حالا که تازه یونگیو پیدا کردم اتنقدر زود از دستش بدم
پس قطعا باید خودم بمیرم آنقدر دوسش دارم که به خاطرش جون بدم
خیلی کنایه آمیز شروع به حرف زدن کرد
×فقط یه نکته وجود داره! از اونجایی که من یونگیو خیلی دوست دارم فقط حق انتخاب رو به اون میدم
صورتم از هم شکاف خورد
میدونستم جواب یونگی قراره چی باشه
بدون یونگی نمیتونستم زندگی کنم
باید چی کار میکردم دیگه هیچی جز یونگی نداشتم کل زندگیمو از دست داده بودم
منتظر حرف یونگی موندم
-بعد من با رزا چیکار می کنی
+نههه خواهش میکنم یونگی خواهش میکنم بزار من بمیرممم
×اون پیش من میمونه
-به عنوان
×همسر آیندم نترس ازش مراقبت میکنم
با تموم وجودم درد می کشیدم و زجه میزدم
تویه اون اتاق تنگ و تاریک با دیوار های سفید ،جمع شده بود از صدای جیغ ها و اشک های پر از فریاد من
+یونگیییی
-رزاااا بزار حرف بزنمم
بریده بریده شروع به حرف زدن کرد
-فقط.. یادت بمونه من عاشقتم ...خیلی زیاد ..برای همیشه
+یونگیییییییییی
+خواهش میکنم بزار من بمیرم خواهش میکنم
-نه رزا
+من بدون تو نمیتونم
تهیونگ از دور به ما نگاه میکرد
وقتی به من نگاه میکرد توی چشاش غم بود
اون؟ دلسوزی؟ چش شده بود
برای من ناراحت بود یعنی واقعا به من حس پیدا کرده بود
نکنه تمام این مشکلات فقط از سر این بود که منو میخواست
۱۹.۸k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.