تصورکن کوکی پارت۳
+همه فکرمیکنن ایدل بودن خیلی خوبه ولی ... نمیدونن برای اینکه کسی که عاشقشی رو ببینی
باید جوری خودتو بپوشونی که کسی بویی نبره..
سعی کردم مانع ریختن اشکام بشم با دست محکم پاکشون میکردم ولی بازم موفق نشدم و چند
قطره اشکم ریخت همونطور که میرفتم به این فکرمیکردم که رابطم با جنگکوک رو چیکار کنم
ولی بازم به هیچ نتیجه ای نرسیدم با دیدن ورودی پارک از فکر بیرون اومدم نفس عمیقی کشیدم
و وارد پارک شدم بهش پیام دادم
+کجایی؟ من همین االن رسیدم
سریع جواب پیاممو داد
_همونجا صبرکن االن میام
چند دقیقه منتظر موندم سردم شده بود و همونطور که دستامو تویه جیبم برده بودم میلرزیدم
+چقدر سرده
یکدفعه با احساس اینکه کسی خم شده و نفساش به گردنم میخوره هینی کشیدم و سریع برگشتم
تا ببینم کیه که پسر قد بلندی رو دیدم که با شال گردن و کاله و موهایی که رو چشماش ریخته
بود صورتشو پوشونده بود پسر یا بهتره بگم جنگکوک صدای خندش رو شنیدم
+چرا یه دفعه پشت مردم ظاهر میشی نمیگی سکته میکنن؟
+کم عقل
خندش بند اومد و همونطور که دستاش تویه جیبش بود دستاشو باز کرد و منو تو آغوش گرمش
فرو برد پالتوی بلندش کمی از بدنم رو پوشونده بود و سرم رویه سینش بود از گرمایی که بهم وا
رد شد و احساس ارامش لذت بخشی که داشتم تجربه میکردم لبخندی رویه لبم اومد سرش پایین
اورد و دم گوشم زمزمه کرد
_دلم برات تنگ شده بود..
دستامو از زیر پالتوش دور کمرش حلقه کردم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم
+منم همینطور
_دیگه هیچ وقت تنهام نزار
+جنگکوک ... ما مجبوریم
سرمو از روی سینش در اوردم و تویه چشمای تیله ایش نگاه کردم
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
باید جوری خودتو بپوشونی که کسی بویی نبره..
سعی کردم مانع ریختن اشکام بشم با دست محکم پاکشون میکردم ولی بازم موفق نشدم و چند
قطره اشکم ریخت همونطور که میرفتم به این فکرمیکردم که رابطم با جنگکوک رو چیکار کنم
ولی بازم به هیچ نتیجه ای نرسیدم با دیدن ورودی پارک از فکر بیرون اومدم نفس عمیقی کشیدم
و وارد پارک شدم بهش پیام دادم
+کجایی؟ من همین االن رسیدم
سریع جواب پیاممو داد
_همونجا صبرکن االن میام
چند دقیقه منتظر موندم سردم شده بود و همونطور که دستامو تویه جیبم برده بودم میلرزیدم
+چقدر سرده
یکدفعه با احساس اینکه کسی خم شده و نفساش به گردنم میخوره هینی کشیدم و سریع برگشتم
تا ببینم کیه که پسر قد بلندی رو دیدم که با شال گردن و کاله و موهایی که رو چشماش ریخته
بود صورتشو پوشونده بود پسر یا بهتره بگم جنگکوک صدای خندش رو شنیدم
+چرا یه دفعه پشت مردم ظاهر میشی نمیگی سکته میکنن؟
+کم عقل
خندش بند اومد و همونطور که دستاش تویه جیبش بود دستاشو باز کرد و منو تو آغوش گرمش
فرو برد پالتوی بلندش کمی از بدنم رو پوشونده بود و سرم رویه سینش بود از گرمایی که بهم وا
رد شد و احساس ارامش لذت بخشی که داشتم تجربه میکردم لبخندی رویه لبم اومد سرش پایین
اورد و دم گوشم زمزمه کرد
_دلم برات تنگ شده بود..
دستامو از زیر پالتوش دور کمرش حلقه کردم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم
+منم همینطور
_دیگه هیچ وقت تنهام نزار
+جنگکوک ... ما مجبوریم
سرمو از روی سینش در اوردم و تویه چشمای تیله ایش نگاه کردم
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۶.۴k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.