★سختی★
★سختی★
پارت ۳۲....
سهون با عصبانیت میگفت و نیشخند لوهان هرلحظه بزرگتر میشد و چند
متر اونورتر تهیونگ به اون دو خیره بود درحالی که ذهنش درگیر چیزای دیگه ای بود.
لوهان بعد از تموم شدن حرفاش به سمت سهون رفت و کنارش نشست؛
دقیقا چسبیده بهش !
دستشو از کنار گوش سهون کشید و به خط فک و بعدش به چونش رسید و
مجبورش کرد توی چشمای قشنگش نگاه کنه .
لوهان : بگو چی میخوای عزیزم؟
پسر قدبلند با نفرت نگاهش میکرد ولی قصد نداشت عقب بکشه .
***
بعد از اون صبح عجیب قرار شد که همه زندانی هایی که بی دلیل گرفته
بودن رو آزاد کنن و حالا کای اونجا بود تا اینکارو بکنه ولی مطمئن بود که
مردم توی اون اتاقک های سیاه و سنگی حسابی عصبانی هستن و احتمال
شورش هست ولی سعی کرد تا با آماده کردن جمله هایی اونارو متقاعد کنه
که آروم باشن و اگه نتونست، از راه تهدید وارد بشه .
و درست لحظه ای که میخواست وارد بشه مینهو به سمتش اومد .
پسر بیچاره نفس نفس میزد و چند لحظه دستاشو روی زانوهاش گذاشت و
خم شد تا تنفسش تنظیم بشه .
بالاخره بریده بریده به حرف اومد .
مینهو : انبار... انبار... بی فرقه ها!
همین دو کلمه کافی بود تا کای متوجه منظورش بشه .
با بیشترین سرعتی که میتونست به سمت افرادش دوید.
ادامه دارد...
ببخشید دیر شد قشنگام فردا جبران میکنم❤😽
پارت ۳۲....
سهون با عصبانیت میگفت و نیشخند لوهان هرلحظه بزرگتر میشد و چند
متر اونورتر تهیونگ به اون دو خیره بود درحالی که ذهنش درگیر چیزای دیگه ای بود.
لوهان بعد از تموم شدن حرفاش به سمت سهون رفت و کنارش نشست؛
دقیقا چسبیده بهش !
دستشو از کنار گوش سهون کشید و به خط فک و بعدش به چونش رسید و
مجبورش کرد توی چشمای قشنگش نگاه کنه .
لوهان : بگو چی میخوای عزیزم؟
پسر قدبلند با نفرت نگاهش میکرد ولی قصد نداشت عقب بکشه .
***
بعد از اون صبح عجیب قرار شد که همه زندانی هایی که بی دلیل گرفته
بودن رو آزاد کنن و حالا کای اونجا بود تا اینکارو بکنه ولی مطمئن بود که
مردم توی اون اتاقک های سیاه و سنگی حسابی عصبانی هستن و احتمال
شورش هست ولی سعی کرد تا با آماده کردن جمله هایی اونارو متقاعد کنه
که آروم باشن و اگه نتونست، از راه تهدید وارد بشه .
و درست لحظه ای که میخواست وارد بشه مینهو به سمتش اومد .
پسر بیچاره نفس نفس میزد و چند لحظه دستاشو روی زانوهاش گذاشت و
خم شد تا تنفسش تنظیم بشه .
بالاخره بریده بریده به حرف اومد .
مینهو : انبار... انبار... بی فرقه ها!
همین دو کلمه کافی بود تا کای متوجه منظورش بشه .
با بیشترین سرعتی که میتونست به سمت افرادش دوید.
ادامه دارد...
ببخشید دیر شد قشنگام فردا جبران میکنم❤😽
۸۲۳
۱۴ آذر ۱۴۰۳