پارت۲۲ آخر (pure love)
از زبان ا/ت
از حرفم کلی جا خورد و گفت: الان؟
با صدای بلند گفتم: پس کی؟
گفت: ا/ت ما فقط ۱۸ و ۱۹ سالمونه
گفتم: بهونش رو نکن ۱۸ سالگی
اومد سمتم و گفت: باشه ا/ت ولی..
خیلی بهونه میآورد اونم نمیخواست منو ببوسه
بلند شدم و گفتم: خیلی خب دیگه نیازی نیست منو ببوسی شما پسرا حتی نمیتونید یه دخترو ببوسید
پوزخندی زدم و سمت در رفتم
دستگیره در رو کشیدم که جونگ کوک محکم دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند
عصبی نگاهش می کردم که گفت: کی میگه من نمیتونم؟
گفتم: هوم؟
گردنمو گرفت و بلافاصله لباشو روی لبام گذاشت
(گیلیلیلی اولین کیستون)
من هنوز باورم نمیشد...اون اولین بوسه ی زندگی من بود
منتظر بودم بوسشو زود تموم کنه
اما جوری میبوسید که انگار قرار نیست هیچوقت تمومش کنه
((خیلی دارم سعی میکنم خشک نباشه))
بلاخره ازم جداشد
صورتشو نگاه کردم که قرمز شده بود و گفتم: و.. واقعا این کارو کردی
دستشو کرد توی موهاش و گفت: ا/ت من عاشقتم چرا نتونم ببوسمت معلومه که میتونم
رفتم نزدیک تر و گونشو بوسیدم و گفتم: منم عاشقتم جونگ کوک
باهم زدم زیر خنده و خلاصه که اون روز واقعا روز خوبی بود
(۵سال بعدش)
منو و جونگ کوک رفتیم سرکار و وضعیت خوبی داریم الان
همدیگه رو هم خیلی دوست داریم و بعد از ۵ سال عشقمون نسبت به هم بیشتر هم شده
یورا هم ازدواج کرد و دیگه خبری از مینهو نشد
صدای پیامک اومد گوشیمو چک کردم
جونگ کوک پیام داده بود و گفته بود
"سلام بیبی ساعت ۸ بیا پارک همیشگی
منم در جوابش نوشتم
"سلام خرگوشم حتما میام"
کارامو انجام دادم و بلاخره تایم کاریم تموم شد
رفتم خونه و استراحت کردم بعدش بلند شدم که کم کم آماده شم
لباس سفیدی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم رژ لب هلویی رنگی زدم و رفتم به پارکی که جونگ کوک گفته بود
برعکس همیشه ایندفعه پارک چراغونی شده بود
با تعجب دنبال جونگ کوک می گشتم که بلاخره کنار بوته های گل دیدمش رفتم پیشش که گفت: سلام عسلم
گفتم: سلام خرگوشم چیزی شده خواستی منو ببینی
گفت: اول بوسم کن تا بهت بگم
خندیدم و بوسه ی سطحی کردم
دستم و گرفت و بردم روی یه پل سفید و خوشگل
ساعت دستشو نگاه کردم و گفت: یک...دو.. سه
همین که گفت فشفشه ها توی آسمون شروع به ترکیدن کردن و منم خیلی ذوق کرده بودم و دست می زدم
تا اینکه جونگ کوک رو دیدم که جلوم زانو زد و نگاهم می کرد
برگشتم سمتش و گفتم: چرا نشستی بلندشو
ولی بجای اینکه بلندشه جعبه سرمهای رنگی از جیبش بیرون آورد و بازش کرد
قشنگ ترین انگشتری بود که توی عمرم دیده بودم
باورم نمیشد دستم رو روی دهنم گذاشتم و با تعجب نگاهش می کردم
که گفت: ا/ت ...قبول می کنی که شریک زندگی من بشی؟
اجازه میدی بیشتر از همیشه دوست داشته باشم؟
اجازه میدی قلبامون بهم پیوند بخوره و من مال تو باشم تو مال من؟
و در آخرین جملش گفت: ا/ت...قبول می کنی که زن من باشی؟
اشکم در اومده بود...پس بلاخره عشق خالص ما به اینجای کار رسید
انقد ذوق داشتم که زبونم قفل شده بود فقط سرمو به نشونه تایید تکون می دادم
که بلند شد و اشکامو پاک کرد و گفت: خانم جئون که گریه نمیکنه
خندیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم کمرمو محکم گرفت و به خودش چسبوند و گفت: اجازه میدی؟
گفتم:اوهوم
بعدش گرمای لباش رو روی لبام حس کردم
یه وقتایی یه آدمایی میان توی زندگی آدم که از فرشته ها هم بهترن ...جونگ کوک هم همون فرشته زندگی من بود...
از حرفم کلی جا خورد و گفت: الان؟
با صدای بلند گفتم: پس کی؟
گفت: ا/ت ما فقط ۱۸ و ۱۹ سالمونه
گفتم: بهونش رو نکن ۱۸ سالگی
اومد سمتم و گفت: باشه ا/ت ولی..
خیلی بهونه میآورد اونم نمیخواست منو ببوسه
بلند شدم و گفتم: خیلی خب دیگه نیازی نیست منو ببوسی شما پسرا حتی نمیتونید یه دخترو ببوسید
پوزخندی زدم و سمت در رفتم
دستگیره در رو کشیدم که جونگ کوک محکم دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند
عصبی نگاهش می کردم که گفت: کی میگه من نمیتونم؟
گفتم: هوم؟
گردنمو گرفت و بلافاصله لباشو روی لبام گذاشت
(گیلیلیلی اولین کیستون)
من هنوز باورم نمیشد...اون اولین بوسه ی زندگی من بود
منتظر بودم بوسشو زود تموم کنه
اما جوری میبوسید که انگار قرار نیست هیچوقت تمومش کنه
((خیلی دارم سعی میکنم خشک نباشه))
بلاخره ازم جداشد
صورتشو نگاه کردم که قرمز شده بود و گفتم: و.. واقعا این کارو کردی
دستشو کرد توی موهاش و گفت: ا/ت من عاشقتم چرا نتونم ببوسمت معلومه که میتونم
رفتم نزدیک تر و گونشو بوسیدم و گفتم: منم عاشقتم جونگ کوک
باهم زدم زیر خنده و خلاصه که اون روز واقعا روز خوبی بود
(۵سال بعدش)
منو و جونگ کوک رفتیم سرکار و وضعیت خوبی داریم الان
همدیگه رو هم خیلی دوست داریم و بعد از ۵ سال عشقمون نسبت به هم بیشتر هم شده
یورا هم ازدواج کرد و دیگه خبری از مینهو نشد
صدای پیامک اومد گوشیمو چک کردم
جونگ کوک پیام داده بود و گفته بود
"سلام بیبی ساعت ۸ بیا پارک همیشگی
منم در جوابش نوشتم
"سلام خرگوشم حتما میام"
کارامو انجام دادم و بلاخره تایم کاریم تموم شد
رفتم خونه و استراحت کردم بعدش بلند شدم که کم کم آماده شم
لباس سفیدی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم رژ لب هلویی رنگی زدم و رفتم به پارکی که جونگ کوک گفته بود
برعکس همیشه ایندفعه پارک چراغونی شده بود
با تعجب دنبال جونگ کوک می گشتم که بلاخره کنار بوته های گل دیدمش رفتم پیشش که گفت: سلام عسلم
گفتم: سلام خرگوشم چیزی شده خواستی منو ببینی
گفت: اول بوسم کن تا بهت بگم
خندیدم و بوسه ی سطحی کردم
دستم و گرفت و بردم روی یه پل سفید و خوشگل
ساعت دستشو نگاه کردم و گفت: یک...دو.. سه
همین که گفت فشفشه ها توی آسمون شروع به ترکیدن کردن و منم خیلی ذوق کرده بودم و دست می زدم
تا اینکه جونگ کوک رو دیدم که جلوم زانو زد و نگاهم می کرد
برگشتم سمتش و گفتم: چرا نشستی بلندشو
ولی بجای اینکه بلندشه جعبه سرمهای رنگی از جیبش بیرون آورد و بازش کرد
قشنگ ترین انگشتری بود که توی عمرم دیده بودم
باورم نمیشد دستم رو روی دهنم گذاشتم و با تعجب نگاهش می کردم
که گفت: ا/ت ...قبول می کنی که شریک زندگی من بشی؟
اجازه میدی بیشتر از همیشه دوست داشته باشم؟
اجازه میدی قلبامون بهم پیوند بخوره و من مال تو باشم تو مال من؟
و در آخرین جملش گفت: ا/ت...قبول می کنی که زن من باشی؟
اشکم در اومده بود...پس بلاخره عشق خالص ما به اینجای کار رسید
انقد ذوق داشتم که زبونم قفل شده بود فقط سرمو به نشونه تایید تکون می دادم
که بلند شد و اشکامو پاک کرد و گفت: خانم جئون که گریه نمیکنه
خندیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونم کمرمو محکم گرفت و به خودش چسبوند و گفت: اجازه میدی؟
گفتم:اوهوم
بعدش گرمای لباش رو روی لبام حس کردم
یه وقتایی یه آدمایی میان توی زندگی آدم که از فرشته ها هم بهترن ...جونگ کوک هم همون فرشته زندگی من بود...
۱۹.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.