part⁶²🦖🗿
کوک « نمیدونستم اینقدر زورگویی ته سان.... بیا اینجا ببینم وزه خانم شنیدم همه رو آسی کردی
جانگ می « خیلی بدی کوکککک *پریدن بغلش
کوک « دلم برای عطر تنت تنگ شده بود خوشگل خانم... خیلی گریه کردی؟
جانگ می « خودت چی فکر میکنی؟
کوک « *بوسیدن چشمای جانگ می.... خیلی گریه کردی !
ووک « باید بودی و میدیدی چطور پر پر میزد! حسابی ترسیده بود
کوک « شما نره خرا نباید مراقب این بچه باشید؟
جین « کوک پسر وحشی نشو ما خودمون رو برای مراسم آماده کرده بودیم...
کوک « مراسم؟ من تا حلوای شما رو نخورم جایی نمیرم
جین « بچه پرو
کوک « من یه دهنی از شما سرویس کنم
ووک « گراز وحشی! بشکنه این دست... باید میزاشتم سقط کنی
جانگ می « ووک! نگو
ووک « جدیدا خیلی حال بهم زن شدین... مرغای عشق
کوک « نه که جنابعالی خیلی سرد و خشکی
نامجون « خیلی خب هر هر و کر کر بسه متفرق شین باید استراحت کنن... جانگ می دختر پاشو بریم
جانگ می « نمیرم
ته سان « بزار این بچه اینجا بمونه....
نامجون « مطمئنید؟
کوک « اوهوم....
_چطور میتونست مرگ رو انتخاب وقتی فرشته ی مهربونی مثل جانگ می رو روی زمین داشت؟ دخترکش رو محکم تر در اغوش گرفت و عطرش رو عمیق نفس کشید... ضربان قلب جانگ می آروم گرفته بود و کم خوابی های اخیر کار خودشو کرده بود!
کوک « خوابیده؟
ته سان « اوهوم... مشخصه توی این مدت خواب درست و حسابی نداشته
پنج روز بعد //
چشمانت مانند اقیانوسی بی انتها مرا درخود غرق می کند ...
دوستدارم تنها من باشم در این اقیانوس بی انتها اما امان از درد بی درمانم که طاقت ماندن من در اقیانوست را نمی دهد ...
فقط بگذار تنها من در اقیانوس چشمانت جان دهم که گر بوی دیگری در آنجا ، تنم را به لرزه می اندازد ...
دلم تنها برای رنگ مهتابی چشمانت تنگ می شود ، کاش بیشتر میبودم و برایت جان می دادم اما انگار کسی دیگر قرار است جای من را بگیرد و برایت جان دهد ...
قبل از رفتنم تنها ازت میخواهم دروازه چشمانت را ببندی ولی قلبت را باز کن به روی شاهزاده دیگری که لایق عطر تنت و زیبایی بی انتهایت است.
_انگشت های لرزانش رو روی متن دفترچه کشید و سعی کرد بغض توی گلوش رو کنترل کنه! اگه مری زنده بود خیلی چیزا تغییر میکرد.... دیگه نمیتونست کنار کوک باشه و شاید تا الان مرده بود! امروز عمارت رو زیر و رو کرده بود و این دفترچه رو میون انبوهی خاک و وسایل قدیمی پیدا کرده بود.... به خوبی به خاطر داشت که فلوت ساز مورد علاقه مری بود! یه جفت فلوت ست درست کرده بودن تا به عنوان نشان دوستی اونو پیش خودشون نگه دارن.... اما یعنی فلوت مری پیش کوک مونده؟ برای پیدا کردن پاسخ پرسسش به طبقه بالا رفت و از اونجایی که کوک توی عمارت اوک با بقیه جلسه داشت با خیال راحت وارد شد و در رو بست....
جانگ می « خیلی بدی کوکککک *پریدن بغلش
کوک « دلم برای عطر تنت تنگ شده بود خوشگل خانم... خیلی گریه کردی؟
جانگ می « خودت چی فکر میکنی؟
کوک « *بوسیدن چشمای جانگ می.... خیلی گریه کردی !
ووک « باید بودی و میدیدی چطور پر پر میزد! حسابی ترسیده بود
کوک « شما نره خرا نباید مراقب این بچه باشید؟
جین « کوک پسر وحشی نشو ما خودمون رو برای مراسم آماده کرده بودیم...
کوک « مراسم؟ من تا حلوای شما رو نخورم جایی نمیرم
جین « بچه پرو
کوک « من یه دهنی از شما سرویس کنم
ووک « گراز وحشی! بشکنه این دست... باید میزاشتم سقط کنی
جانگ می « ووک! نگو
ووک « جدیدا خیلی حال بهم زن شدین... مرغای عشق
کوک « نه که جنابعالی خیلی سرد و خشکی
نامجون « خیلی خب هر هر و کر کر بسه متفرق شین باید استراحت کنن... جانگ می دختر پاشو بریم
جانگ می « نمیرم
ته سان « بزار این بچه اینجا بمونه....
نامجون « مطمئنید؟
کوک « اوهوم....
_چطور میتونست مرگ رو انتخاب وقتی فرشته ی مهربونی مثل جانگ می رو روی زمین داشت؟ دخترکش رو محکم تر در اغوش گرفت و عطرش رو عمیق نفس کشید... ضربان قلب جانگ می آروم گرفته بود و کم خوابی های اخیر کار خودشو کرده بود!
کوک « خوابیده؟
ته سان « اوهوم... مشخصه توی این مدت خواب درست و حسابی نداشته
پنج روز بعد //
چشمانت مانند اقیانوسی بی انتها مرا درخود غرق می کند ...
دوستدارم تنها من باشم در این اقیانوس بی انتها اما امان از درد بی درمانم که طاقت ماندن من در اقیانوست را نمی دهد ...
فقط بگذار تنها من در اقیانوس چشمانت جان دهم که گر بوی دیگری در آنجا ، تنم را به لرزه می اندازد ...
دلم تنها برای رنگ مهتابی چشمانت تنگ می شود ، کاش بیشتر میبودم و برایت جان می دادم اما انگار کسی دیگر قرار است جای من را بگیرد و برایت جان دهد ...
قبل از رفتنم تنها ازت میخواهم دروازه چشمانت را ببندی ولی قلبت را باز کن به روی شاهزاده دیگری که لایق عطر تنت و زیبایی بی انتهایت است.
_انگشت های لرزانش رو روی متن دفترچه کشید و سعی کرد بغض توی گلوش رو کنترل کنه! اگه مری زنده بود خیلی چیزا تغییر میکرد.... دیگه نمیتونست کنار کوک باشه و شاید تا الان مرده بود! امروز عمارت رو زیر و رو کرده بود و این دفترچه رو میون انبوهی خاک و وسایل قدیمی پیدا کرده بود.... به خوبی به خاطر داشت که فلوت ساز مورد علاقه مری بود! یه جفت فلوت ست درست کرده بودن تا به عنوان نشان دوستی اونو پیش خودشون نگه دارن.... اما یعنی فلوت مری پیش کوک مونده؟ برای پیدا کردن پاسخ پرسسش به طبقه بالا رفت و از اونجایی که کوک توی عمارت اوک با بقیه جلسه داشت با خیال راحت وارد شد و در رو بست....
۳۹.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.