پارت ۴ رقیب عشقی
Love Rival
p⁴
ات ویو:
همینطور داشتن نزدیکم میشدن ک صدای زنگ گوشی اومد
جفتشون از روم بلند شدن و ب سمت گوشی حرکت کردن
نفس عمیقی کشیدمو
چهار زانو روی تخت نشستمو با موهام ور رفتم
مدتی بعد
پسرا وارد اتاق شدن
ته:برای من کاری پیش اومده باید برم توعم فکر فرار ب سرت نزنه
ات:ببینم.شما از من چی میخواین
کوک:اینکه ب حرفمون گوش کنی
ات:نکنم!؟
کوک:اونو از خانوادت میپرسی
ات:نیش خند.برام مهم نی
ته:ظاهرا با خانوادت مشکل داری
ات:آخه ب ت چ هااا(داد بلند)
کوک:هییی مراقب حرف زدنت باش
ات:لطفااا ولم کنین
ته:دیگه زیادی داری حرف میزنی
کوک ت پیشش بمون
کوک:اوهوم
ات:گریه.بابا ولم کنین.آخه از من چی میخواین هاااااا.گریه
تهیونگ رفت
و کوک اومد پیشم نشست
کوک:چرا گریه میکنی
ات:مگه کورییی.من میخوام برم خونههه
کوک:هوششش.بیا بغلم.گریه نکن
ات:بعد از مدتی ب خودم اومدم دیگه تو آغوش کوک غرق شدم
هم زمان با زربان قلبش نفس میکشیدم
حس خوبی گرفتم
ات:کوک
کوک:هوم
ات:چرا این کارو میکنی
کوک:کدوم کارو
ات:چرا منو دزدیدین
کوک:خنده.نظری ندارم
ات:از بغلش بیرون اومدم
ینی چی!؟
کوک:تهیونگ..خواست ک باهاش زندگی کنی
اما نگران نباش اجازه نمیدم اذییت بشی
ات:تهیونگ چرا منو آورده اینجا و میخواد ک باهاش زندگی کنم
کوک:درسته دختر کیوتی هستی اما گاهی اوقات خیلی سوال میپرسی
حالا هم پاشو باهم بریم ی چیزی بخوریم
ات:خنده.باش بریم
۲ ساعت بعد
ات ویو:
وقت گذروندن با کوک بهم حس خوبی میداد
خیلی آروم شده بودم
بعد از خوردن شام میز رو جمع کردیم تهیونگ برگشت خونه
خیلی عصبی بود
کوک بهم اشاره کرد ک برم تو اتاقم
سریع رفتم تو اتاق و بعد از مدتی خوابیدم
لایک پلیز💜
p⁴
ات ویو:
همینطور داشتن نزدیکم میشدن ک صدای زنگ گوشی اومد
جفتشون از روم بلند شدن و ب سمت گوشی حرکت کردن
نفس عمیقی کشیدمو
چهار زانو روی تخت نشستمو با موهام ور رفتم
مدتی بعد
پسرا وارد اتاق شدن
ته:برای من کاری پیش اومده باید برم توعم فکر فرار ب سرت نزنه
ات:ببینم.شما از من چی میخواین
کوک:اینکه ب حرفمون گوش کنی
ات:نکنم!؟
کوک:اونو از خانوادت میپرسی
ات:نیش خند.برام مهم نی
ته:ظاهرا با خانوادت مشکل داری
ات:آخه ب ت چ هااا(داد بلند)
کوک:هییی مراقب حرف زدنت باش
ات:لطفااا ولم کنین
ته:دیگه زیادی داری حرف میزنی
کوک ت پیشش بمون
کوک:اوهوم
ات:گریه.بابا ولم کنین.آخه از من چی میخواین هاااااا.گریه
تهیونگ رفت
و کوک اومد پیشم نشست
کوک:چرا گریه میکنی
ات:مگه کورییی.من میخوام برم خونههه
کوک:هوششش.بیا بغلم.گریه نکن
ات:بعد از مدتی ب خودم اومدم دیگه تو آغوش کوک غرق شدم
هم زمان با زربان قلبش نفس میکشیدم
حس خوبی گرفتم
ات:کوک
کوک:هوم
ات:چرا این کارو میکنی
کوک:کدوم کارو
ات:چرا منو دزدیدین
کوک:خنده.نظری ندارم
ات:از بغلش بیرون اومدم
ینی چی!؟
کوک:تهیونگ..خواست ک باهاش زندگی کنی
اما نگران نباش اجازه نمیدم اذییت بشی
ات:تهیونگ چرا منو آورده اینجا و میخواد ک باهاش زندگی کنم
کوک:درسته دختر کیوتی هستی اما گاهی اوقات خیلی سوال میپرسی
حالا هم پاشو باهم بریم ی چیزی بخوریم
ات:خنده.باش بریم
۲ ساعت بعد
ات ویو:
وقت گذروندن با کوک بهم حس خوبی میداد
خیلی آروم شده بودم
بعد از خوردن شام میز رو جمع کردیم تهیونگ برگشت خونه
خیلی عصبی بود
کوک بهم اشاره کرد ک برم تو اتاقم
سریع رفتم تو اتاق و بعد از مدتی خوابیدم
لایک پلیز💜
۹.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.