پارت 23
پارت 23
ویوی سوبین:
چند هفته ای میشد از زمین برگشته بودم و هنوز از کای خبری نشده بود، تو این چند ماه، تنها همدمم عروسک روباهی بود که از زمین خریده بودم، روزی که عاشق یونجون شدم، فهمیدم که چقدر شبیه روباهه، و این یونجون کوچولو الان تنها همدم من برای دیدن یونجون بود... لبخندای قشنگش هنوز یادمه.. صدای خنده هاش چقدر ارامش بخش بود... دلم خیلی براش تنگ شده بود...
برای کاری که قراره انجام بدم مطمعنم... من باید انسان بشم، من بهش قول دادم، برمیگردم، برمیگردم پیش زندگیم... :)
ویوی یونجون:
چند هفته بود که از ناپدید شدن سوبین میگذشت... حالم فقط همون یه روز خوب بود، همه فکر میکردن خوبم، ولی کسی از درونم خبر داشت؟ میدونست تو درونم چه اشوبیه؟دلم برای سوبین تنگ شده... دیر فهمیدم که عاشقش شدم... خیلی دیر، چشمامو باز کردمو دیدم نیست... حسم هر روز بیشتر میشه، حالا فهمیدم چرا ازم پرسید«اگه یه روزی یه دفعه برم ازم متنفر میشی؟ »و جوابم هنوزم منفیه... سوبین اولین و اخرین ادمیه که تو قلبم میمونه... عاشقانه دوسش دارم و اطمینان دارم فرشته ی نجاتم برمیگرده
ویوی سوبین:
چند هفته ای میشد از زمین برگشته بودم و هنوز از کای خبری نشده بود، تو این چند ماه، تنها همدمم عروسک روباهی بود که از زمین خریده بودم، روزی که عاشق یونجون شدم، فهمیدم که چقدر شبیه روباهه، و این یونجون کوچولو الان تنها همدم من برای دیدن یونجون بود... لبخندای قشنگش هنوز یادمه.. صدای خنده هاش چقدر ارامش بخش بود... دلم خیلی براش تنگ شده بود...
برای کاری که قراره انجام بدم مطمعنم... من باید انسان بشم، من بهش قول دادم، برمیگردم، برمیگردم پیش زندگیم... :)
ویوی یونجون:
چند هفته بود که از ناپدید شدن سوبین میگذشت... حالم فقط همون یه روز خوب بود، همه فکر میکردن خوبم، ولی کسی از درونم خبر داشت؟ میدونست تو درونم چه اشوبیه؟دلم برای سوبین تنگ شده... دیر فهمیدم که عاشقش شدم... خیلی دیر، چشمامو باز کردمو دیدم نیست... حسم هر روز بیشتر میشه، حالا فهمیدم چرا ازم پرسید«اگه یه روزی یه دفعه برم ازم متنفر میشی؟ »و جوابم هنوزم منفیه... سوبین اولین و اخرین ادمیه که تو قلبم میمونه... عاشقانه دوسش دارم و اطمینان دارم فرشته ی نجاتم برمیگرده
۲.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.