پارت دهم عروسک زندگی من
ا،ت : سلام من اومدم
کوک : سلام تو کجا رفتی این موقع روز ؟
جونگ لی با سرعت اومد سمتم زانو زدم و بغلش کردم
ا،ت : سلام عروسک مامان بیا ببینمت
کوک : نگفتی کجا بودی
ا،ت : بابات چقدر عجله داره
خندید وصورتش روگذاشت روی شونه ام وقتی جونگ لی بغلم میخندیدخیالم از همه چیز راحت بود
ا،ت : اینم امانتی شما آقای جئون همش دلار
کوک : مطمئنی ؟ این خیلی زیاده
ا،ت:من شده تمام زندگیم روبفروشم پولش کنم بچه ام
روازیی فان پس میگیرم البته قرارشداینو بهم پس بدی
کوک : تو که داری این دیگه چیزی نیست که
و زد زیر خنده
ا،ت : باشه نمیخواد
کوک : ولی من نفهمیدم تو اینهمه پول رو از کجا آوردی
ا،ت : از مزیت های تک فرزند بودنه تمام دارایی پدرم رسیده به من
کوک : چرا هیچ وقت این رو بهم نگفته بودی ؟
ا،ت : راستش رو بخوای نمیخواستم بهش دست بزنم
همش یاد پدرم می افتادم
کوک : این بچه چرا اینجوری میکنه ؟
ا،ت : بابا گشنمه گشنمه پاشو بریم نهار بخوریییییم بعدش باید بریم دنبال داداشییییی
کوک عاشق بازی کردن با لی بود وقتی پدر و پسر بازی میکردن دوست نداشتم کاری انجام بدم دلم میخواست فقط نگاهشون کنم حس میکردم باعلاقه خواصی کوک باهاش بازی میکرد
کوک : من رفتم
ا،ت : قول بده با جونگ سان برگردی ( با گریه )
کوک : تا پسش نگرفتم برنمیگردم خونه
سرم رو بوسید و اشک هام رو پاک کرد
لی : بابا ... بابا ...
کوک : جانم
لی رو از بغلم گرفت اولین بار بود که میگفت بابا
ا،ت : بلاخره بعد سه ماه تمرین کردن بهت گفت بابا
کوک : فکرشم نمیکردم انقدر زود صدام کنه ا،ت لی خیلی زود بزرگ شد من اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم با دیدنش بعد از یک سال لبخند زدی
اشک رو تو چشمای کوک میدیدم راه افتاد و رفت تا با پسر بزرگش برگرده....
ادامه دارد
خودم فکر نمیکردم انقدر زیاد بشه 😂😂😂
کوک : سلام تو کجا رفتی این موقع روز ؟
جونگ لی با سرعت اومد سمتم زانو زدم و بغلش کردم
ا،ت : سلام عروسک مامان بیا ببینمت
کوک : نگفتی کجا بودی
ا،ت : بابات چقدر عجله داره
خندید وصورتش روگذاشت روی شونه ام وقتی جونگ لی بغلم میخندیدخیالم از همه چیز راحت بود
ا،ت : اینم امانتی شما آقای جئون همش دلار
کوک : مطمئنی ؟ این خیلی زیاده
ا،ت:من شده تمام زندگیم روبفروشم پولش کنم بچه ام
روازیی فان پس میگیرم البته قرارشداینو بهم پس بدی
کوک : تو که داری این دیگه چیزی نیست که
و زد زیر خنده
ا،ت : باشه نمیخواد
کوک : ولی من نفهمیدم تو اینهمه پول رو از کجا آوردی
ا،ت : از مزیت های تک فرزند بودنه تمام دارایی پدرم رسیده به من
کوک : چرا هیچ وقت این رو بهم نگفته بودی ؟
ا،ت : راستش رو بخوای نمیخواستم بهش دست بزنم
همش یاد پدرم می افتادم
کوک : این بچه چرا اینجوری میکنه ؟
ا،ت : بابا گشنمه گشنمه پاشو بریم نهار بخوریییییم بعدش باید بریم دنبال داداشییییی
کوک عاشق بازی کردن با لی بود وقتی پدر و پسر بازی میکردن دوست نداشتم کاری انجام بدم دلم میخواست فقط نگاهشون کنم حس میکردم باعلاقه خواصی کوک باهاش بازی میکرد
کوک : من رفتم
ا،ت : قول بده با جونگ سان برگردی ( با گریه )
کوک : تا پسش نگرفتم برنمیگردم خونه
سرم رو بوسید و اشک هام رو پاک کرد
لی : بابا ... بابا ...
کوک : جانم
لی رو از بغلم گرفت اولین بار بود که میگفت بابا
ا،ت : بلاخره بعد سه ماه تمرین کردن بهت گفت بابا
کوک : فکرشم نمیکردم انقدر زود صدام کنه ا،ت لی خیلی زود بزرگ شد من اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم با دیدنش بعد از یک سال لبخند زدی
اشک رو تو چشمای کوک میدیدم راه افتاد و رفت تا با پسر بزرگش برگرده....
ادامه دارد
خودم فکر نمیکردم انقدر زیاد بشه 😂😂😂
۸۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.