فیک کوک ( عشق و نفرت ) پارت ۱۷
از زبان ا/ت
تقریباً نصف افرادم مرده بودن وقتی اونا رو با خون هایی که روی زمین بود دیدم یاده مرگ خانوادم افتادم اینا همش تقصیر منه اشک توی چشمام جمع شد بود 🥺 فوراً رفتم اسلحهای که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و رفتم پشت یکی از ستون های بزرگ پایگاه قایم شدم از اون پشت شلیک میکردم که دستم و شکمم تیر خوردن لعنتی دیگه نمیتونستم شلیک کنم همینطوری داشتم خون از دست میدادم صدای شلیک دیگه قطع شد انگار همه رو کشتن عوضیای روانی هم گریه میکردم هم درده خیلی زیادی داشتم یکی از محافظ ها جونگ کوک اومد پشت ستون جایی که نشسته بودم تا منو ببره پیشه جونگ کوک اما بهش شلیک کردم و مرد صدای ته جین رو شنیدم که با گریه و بلند گفت : فرمانده ....هق....میدونم زخمی شدین .... هق خواهش میکنم تسلیم بشین با صدای گریون و بی حالی که از شدت درد هیچ جونی نداشت گفتم : مگه تو....بهم نگفتی هیچوقت تسلیم نشم چون اون موقع....یه...یه بازنده مرده هستم که بدونه هدفه گفت : شما دیوونه شدین اگر تسلیم نشین...میمیرینننن
از اون ور صدای سورا اومد که با گریه گفت : فرمانده خواهش میکنم تسلیم بشین....وگرنه نمیتونین به هدفتون برسین..... تسلیم بشینننن گفتم : اگر تسلیم بشم....خلع سلاح میشم... دیگه نمیتونم انتقام بگیرم
سورا گفت : شما حالتون خوب نیست....با این حال.....بازم....بازم به فکر انتقامین
گفتم : باشه پس ..........تسلیم میشم اسلحم رو از پشت ستون انداختم بیرون
از زبان جونگ کوک
اسلحش رو انداخت پس چرا نیومد !؟
رفتم پشت ستون که دیدم بیهوشه خونریزی خیلی شدیدی داشت براید استایل بغلش کردم و فوراً بردمش سواره ماشین کردم بردمش بیمارستان گذاشتنش روی تخت و بردنش اتاق عمل بعد از چند دقیقه دیگه دیدم دوستای ا/ت با جیمین اومدن
( یک ساعت بعد )
از زبان جونگ کوک
یک ساعت گذشت پس چرا نیاوردنش بیرون
سرم وقتی بلند کردم دیدم یه چهره آشنا داره میاد سمتم وقتی دقت کردم دیدم کیم تهیومگه بلند شدم و گفتم : عوضی تو اینجا چیکار میکنی ؟ گفت : این تویی که اینجا چه غلطی میکنی
تقریباً نصف افرادم مرده بودن وقتی اونا رو با خون هایی که روی زمین بود دیدم یاده مرگ خانوادم افتادم اینا همش تقصیر منه اشک توی چشمام جمع شد بود 🥺 فوراً رفتم اسلحهای که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و رفتم پشت یکی از ستون های بزرگ پایگاه قایم شدم از اون پشت شلیک میکردم که دستم و شکمم تیر خوردن لعنتی دیگه نمیتونستم شلیک کنم همینطوری داشتم خون از دست میدادم صدای شلیک دیگه قطع شد انگار همه رو کشتن عوضیای روانی هم گریه میکردم هم درده خیلی زیادی داشتم یکی از محافظ ها جونگ کوک اومد پشت ستون جایی که نشسته بودم تا منو ببره پیشه جونگ کوک اما بهش شلیک کردم و مرد صدای ته جین رو شنیدم که با گریه و بلند گفت : فرمانده ....هق....میدونم زخمی شدین .... هق خواهش میکنم تسلیم بشین با صدای گریون و بی حالی که از شدت درد هیچ جونی نداشت گفتم : مگه تو....بهم نگفتی هیچوقت تسلیم نشم چون اون موقع....یه...یه بازنده مرده هستم که بدونه هدفه گفت : شما دیوونه شدین اگر تسلیم نشین...میمیرینننن
از اون ور صدای سورا اومد که با گریه گفت : فرمانده خواهش میکنم تسلیم بشین....وگرنه نمیتونین به هدفتون برسین..... تسلیم بشینننن گفتم : اگر تسلیم بشم....خلع سلاح میشم... دیگه نمیتونم انتقام بگیرم
سورا گفت : شما حالتون خوب نیست....با این حال.....بازم....بازم به فکر انتقامین
گفتم : باشه پس ..........تسلیم میشم اسلحم رو از پشت ستون انداختم بیرون
از زبان جونگ کوک
اسلحش رو انداخت پس چرا نیومد !؟
رفتم پشت ستون که دیدم بیهوشه خونریزی خیلی شدیدی داشت براید استایل بغلش کردم و فوراً بردمش سواره ماشین کردم بردمش بیمارستان گذاشتنش روی تخت و بردنش اتاق عمل بعد از چند دقیقه دیگه دیدم دوستای ا/ت با جیمین اومدن
( یک ساعت بعد )
از زبان جونگ کوک
یک ساعت گذشت پس چرا نیاوردنش بیرون
سرم وقتی بلند کردم دیدم یه چهره آشنا داره میاد سمتم وقتی دقت کردم دیدم کیم تهیومگه بلند شدم و گفتم : عوضی تو اینجا چیکار میکنی ؟ گفت : این تویی که اینجا چه غلطی میکنی
۱۰۱.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.