(پایان ما)
«پارت پانزده»
میخواستم برم که دستمو میگیره.
_کجا؟!.
+خونه.
_نمیزارم بری . و دستمو محکم فشار میده و منو میاندازم روی زمین.
_کسی امروز خونه هست؟
+آره!
بلند میشه و به جنا زنگ میزنه.
_سلام جنا . ببینم امروز آملیا تا فردا صبح خونه شماست مثلاً خدافظ.
+چیکار میکنی؟؟؟؟!!!
_به مامانت زنگ بزن و بگو که امشب خونهی جنا هستی.
+نهههه.
_من اینو به جنا گفتم پس چارهای نداریم
زنگ میزنم به مامانم.
+الو مامان من امشب خونهی جنا هستم.خدافظ.
+بیا خیالت راحت شد!
_حالا تا فردا برای خودمی!
با این کارا و حرفا ازش فاصله میگیرم .
_میرم از آشپزخانه چیزی بیارم .
+باشه.
تا میره سعی میکنم فرار کنم.
در رو باز میکنم و تا میخوام برم یکی یقه ام رو میگیره.
_کجا میری؟
+هیچی!
_چرا فرار میکنی ازم؟
+نه بابا.
_پس فرار نکن!
منو میچسبونه به دیوار و دستاشو میزاره کنار گوشام.
+هی مایک...
نزدیک صورتم میشه و به لبام خیره میشه.
چشمامو میبندم.
_ترسیدی؟!
+نه.
_پس همراهی؟
+نمیدونم.
دستشو میبره پشت گردنم.
منو به خودش نزدیک میکنه و بغلم میکنه.
.
.
.
.
.
.
چطور بود؟
میخواستم برم که دستمو میگیره.
_کجا؟!.
+خونه.
_نمیزارم بری . و دستمو محکم فشار میده و منو میاندازم روی زمین.
_کسی امروز خونه هست؟
+آره!
بلند میشه و به جنا زنگ میزنه.
_سلام جنا . ببینم امروز آملیا تا فردا صبح خونه شماست مثلاً خدافظ.
+چیکار میکنی؟؟؟؟!!!
_به مامانت زنگ بزن و بگو که امشب خونهی جنا هستی.
+نهههه.
_من اینو به جنا گفتم پس چارهای نداریم
زنگ میزنم به مامانم.
+الو مامان من امشب خونهی جنا هستم.خدافظ.
+بیا خیالت راحت شد!
_حالا تا فردا برای خودمی!
با این کارا و حرفا ازش فاصله میگیرم .
_میرم از آشپزخانه چیزی بیارم .
+باشه.
تا میره سعی میکنم فرار کنم.
در رو باز میکنم و تا میخوام برم یکی یقه ام رو میگیره.
_کجا میری؟
+هیچی!
_چرا فرار میکنی ازم؟
+نه بابا.
_پس فرار نکن!
منو میچسبونه به دیوار و دستاشو میزاره کنار گوشام.
+هی مایک...
نزدیک صورتم میشه و به لبام خیره میشه.
چشمامو میبندم.
_ترسیدی؟!
+نه.
_پس همراهی؟
+نمیدونم.
دستشو میبره پشت گردنم.
منو به خودش نزدیک میکنه و بغلم میکنه.
.
.
.
.
.
.
چطور بود؟
۷۴۱
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.