فیک یونگی پارت ۵

ویو یونگی
هم زمان با پرد و مادرم رسیدم. از قیافه بابام معلوم بود که خیلی خوشحاله. وقتی صورت بابامو دیدم خیلی ناراحت شدم. سریع رفتم توی خونه و لباسام رو عوض کردم و نشستم کمی فکر کردم. هه جین دختر خیلی خوبی بود. خیلی دوستش داشتم. توی همین فکر ها بودم که خوابم برد.



شنبه صبح :
ویو یونگی
صبح از خواب بیدار شدم و صبحانه خوردم و رفتم از خونه بیرون. از گل های داخل حیاط یکی چیدم و راه افتادم سمت مدرسه. وقتی وارد کلاس شدم نشستم سر جام که هه جین هم اومد. گل رو دادم بهش.
یونگی: این برای تو.
هه جین: برای چی؟
یونگی: برای تشکر بابت اون روز.
هه جین: مرسی
یونگی: خواهش میکنم
بعد معلم اومد و درس داد و کلاس تموم شد. از هه جین خدافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رسیدم خونه رفتم غذا خوردم و موقع خوردن غذا همش به هه جین فکر میکردم. غذام تموم شد و رفتم کمی بخوابم


عصر :
ویو یونگی
عصر بیدار شدم و تکالیفم رو نوشتم که هه جین بهم زنگ زد
مکالمه هه جین و یونگی
هه جین: سلام
یونگی: سلام
هه جین: چه خبر؟ خوبی؟
یونگی: اره مرسی. تو چه خبر؟
هه جین: عالی
یونگی: چه خوب
هه جین:چیکار میکنی؟
یونگی: دارم تکلیف مینویسم.
هه جین: منم همینطور


امیدوارم خوشتون اومده باشه.
لایک فراموش نشه. 🤍