امدم
پارت ۱۰
میتسویا: روی زمختو فشار بده
ا»ت: باشه ایییییی کاشکی مایکی بود
میتسویا :چرا
ا/ت :آخه اون خون اشامه با خونش زخمم رو خوب میکرد
میتسویا: چی تو از کجا فهمیدی
ا/ت :مایکی ی بار خونمو بهش دادم چون چاقو خورده بود
میتسویا:منم خوناشامم
ا/ت :واقعاً
میتسویا: گفتم بهت نگم پلی میدونی خودت
ا/ت: اره بابا میگم حالا که زخمیه میخوای یکم از خونم بخوری انگار سردرد داری
میتسویا:اره از کجا فهمیدی
ا/ت: مامان و بابای من دکترن معلومه که میفهمم
میتسویا: باشه بخواب دردش کمتر میشه
ا/ت؛باشه بیا خوابیدم
میتسویا:سرشو برد تو گودی گردنم لیس زد بد کارم گرفت
ا/ت :از مایکی وحشی که بهتری
میتسویا:خوش تمع جای زخمو لیس زد
ا/ت: مورمورم شد
میتسویا:خوب شد سرم چقدر سبک شد
ا/ت :اره خوبه
میتسویا:خوب لونا و مانا الان خوابن بیا ببرمت خونه
ا/ت: باشه از در که رفتیم بیرون وای چه لباسی قشنگ
میتسویا ؛میخوای برات بدوزم
ا/ت :مگه بلدی
میتسویا ؛اون
ا/ت؛ اگه اذیت نمیشی اره
میتسویا :ی لحظه
تاکه میچی: میتسویا باید باهام بیای مشکلی پیش آمده
میتسویا: چی
تاکه میچی؛ تو راه میگم
ا/ت :بریم واییی دعوا مایکی
مایکی:ا/ت چان تویی
ا/ت: اوم
؟؟؟؟: ای جان مایکییی دوست دختر داری
ا/ت؛ چی نه اشتباه شده ی لحظه بیهوش شدم
مایکی: هانما مشکل من و تو هست ولش کن
هانما :ولش کنم انگار خواسته
دراکن: زورت به دختر میرسه
هانما: اره ولش
پسره ؛هانما سان بیا سوار شو
هانما: حله ولی دختره رو میبرم
؟؟؟؟ :کجا میری بی ناموس
؟؟؟؟: باجی سان آروم باش
باجی: چیفویو ولی دختره بلای سرش نیارن
چیفویو- فکر نکنم ولی مایکی سان اون دوست دختره
مایکی: هااااا نهههه
میتسویا: نه خودش دوست پسر داره
دراکن: حالا چی
مایکی:مجبوریم صبر کنیم
ویو ا/ت
هانما:چطوری کوچولو
ا/ت: ولم کن برم تو کی هستی اصلأ
هانما- من هانما هستم جوجه
ا/ت :من ات چرا منو اینجا آوردین
هانما: واسه مایکی مهمی درسته
ا/ت؛ فکر نکنم ما به خون هم تشنه این
هانما: عع
ا/ت :شبه هوا هنوز تاریکه
هانما:نه خانمی شبو خواب بودی
ا/ت: چیییی
ویو
تاکه میچی :شما من بیام اونجا
کازوتورا:صدام کن
تاکه میچی :یعنی این کار چیه ها فرشته که سر ندارم تو دل خخخخخخخخ
ویو تو
هانما: کجا
ا/ت: میرم خو
هانما:مگه خونه عمته
ا/ت: اره هست ولم کن
باجی :هانما میخوام عضو اینا بشم
هانما: ععع پس معاون خودتو در حد مرگ بزن
ا/ت: چی مگه دیونه تو که با مایکی بودی
باجی: به تو چه سلیطه
ا/ت: چی گفتی
تاکه میچی:ا/ت چان
ا/ت:کله پاچه جونم نجاتم بده تو نه مایکی کو
کازوتورا:(گرفتن دست تو) ساکت
ا»ت: ولی اونجوری میمیره ولش کن منم دستمو گذاشتم روی دهنم از ترس
باجی :حالا دیگه عضو هستم درسته
ا/ت:اشغال
میتسویا: روی زمختو فشار بده
ا»ت: باشه ایییییی کاشکی مایکی بود
میتسویا :چرا
ا/ت :آخه اون خون اشامه با خونش زخمم رو خوب میکرد
میتسویا: چی تو از کجا فهمیدی
ا/ت :مایکی ی بار خونمو بهش دادم چون چاقو خورده بود
میتسویا:منم خوناشامم
ا/ت :واقعاً
میتسویا: گفتم بهت نگم پلی میدونی خودت
ا/ت: اره بابا میگم حالا که زخمیه میخوای یکم از خونم بخوری انگار سردرد داری
میتسویا:اره از کجا فهمیدی
ا/ت: مامان و بابای من دکترن معلومه که میفهمم
میتسویا: باشه بخواب دردش کمتر میشه
ا/ت؛باشه بیا خوابیدم
میتسویا:سرشو برد تو گودی گردنم لیس زد بد کارم گرفت
ا/ت :از مایکی وحشی که بهتری
میتسویا:خوش تمع جای زخمو لیس زد
ا/ت: مورمورم شد
میتسویا:خوب شد سرم چقدر سبک شد
ا/ت :اره خوبه
میتسویا:خوب لونا و مانا الان خوابن بیا ببرمت خونه
ا/ت: باشه از در که رفتیم بیرون وای چه لباسی قشنگ
میتسویا ؛میخوای برات بدوزم
ا/ت :مگه بلدی
میتسویا ؛اون
ا/ت؛ اگه اذیت نمیشی اره
میتسویا :ی لحظه
تاکه میچی: میتسویا باید باهام بیای مشکلی پیش آمده
میتسویا: چی
تاکه میچی؛ تو راه میگم
ا/ت :بریم واییی دعوا مایکی
مایکی:ا/ت چان تویی
ا/ت: اوم
؟؟؟؟: ای جان مایکییی دوست دختر داری
ا/ت؛ چی نه اشتباه شده ی لحظه بیهوش شدم
مایکی: هانما مشکل من و تو هست ولش کن
هانما :ولش کنم انگار خواسته
دراکن: زورت به دختر میرسه
هانما: اره ولش
پسره ؛هانما سان بیا سوار شو
هانما: حله ولی دختره رو میبرم
؟؟؟؟ :کجا میری بی ناموس
؟؟؟؟: باجی سان آروم باش
باجی: چیفویو ولی دختره بلای سرش نیارن
چیفویو- فکر نکنم ولی مایکی سان اون دوست دختره
مایکی: هااااا نهههه
میتسویا: نه خودش دوست پسر داره
دراکن: حالا چی
مایکی:مجبوریم صبر کنیم
ویو ا/ت
هانما:چطوری کوچولو
ا/ت: ولم کن برم تو کی هستی اصلأ
هانما- من هانما هستم جوجه
ا/ت :من ات چرا منو اینجا آوردین
هانما: واسه مایکی مهمی درسته
ا/ت؛ فکر نکنم ما به خون هم تشنه این
هانما: عع
ا/ت :شبه هوا هنوز تاریکه
هانما:نه خانمی شبو خواب بودی
ا/ت: چیییی
ویو
تاکه میچی :شما من بیام اونجا
کازوتورا:صدام کن
تاکه میچی :یعنی این کار چیه ها فرشته که سر ندارم تو دل خخخخخخخخ
ویو تو
هانما: کجا
ا/ت: میرم خو
هانما:مگه خونه عمته
ا/ت: اره هست ولم کن
باجی :هانما میخوام عضو اینا بشم
هانما: ععع پس معاون خودتو در حد مرگ بزن
ا/ت: چی مگه دیونه تو که با مایکی بودی
باجی: به تو چه سلیطه
ا/ت: چی گفتی
تاکه میچی:ا/ت چان
ا/ت:کله پاچه جونم نجاتم بده تو نه مایکی کو
کازوتورا:(گرفتن دست تو) ساکت
ا»ت: ولی اونجوری میمیره ولش کن منم دستمو گذاشتم روی دهنم از ترس
باجی :حالا دیگه عضو هستم درسته
ا/ت:اشغال
۵۶۶
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.