پارت68
#پارت68
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
ناچارا رقصمو از سر گرفتم و این بار سعی کردم کمتر بدنمو تکون بدم ، اما مثل اینکه متوجه شد چون کلافه گفت:
+ مث آدمیزاد برقص
نفسمو کلافه بیرون دادم و تمام بدنمو با ریتم آهنگ تکون دادم
با دست بهم اشاره کرد که جلوتر برم
چند قدمی به سمتش رفتم و حالا دیگه کاملا میتونستم احساسشو حس کنم
فقط چند سانتی متر باهاش فاصله داشتم و همین باعث میشد استرس بگیرم چون نفساش کاملا بلند و کشدار شده بود و صورتش قرمز شده بود
کم کم داشت خطرناک میشد که خدا بهم رحم کرد و آهنگ تموم شد ، چشمامو محکم بستم و نفسی گرفتم
به خیال خودم کارم تموم شده بود اما انگار تازه بازی شروع شده بود!! ارسلان از روی صندلی بلند شد و ناقافل هولم داد که افتادم روی زمین
تا خواستم حرکتی بکنم روم دراز کشید و مشغول بو سیدن ل بهام شد ، دستشو تو موهام فرو کرد و حریص مشغول بود
ولی من تو شوک بودم و هیچ حرکتی نمیکردم ، مثل مجسمه وایستاده بودم و اونم هرکاری که دلش میخواست باهام انجام میداد
بدنمم انگاری قفل کرده بود و توان حرکت دادن دستامو نداشتم ، حتی دستام یخ زده بودن از استرس
چنگی به کمرم زد و خودشو ازم جدا کرد ؛ با لذت خیره شده بود بهم و دستشو برد سمت لباسم که تازه عقلم بهم دستور داده بود واکنش نشون بدم
جیغی کشیدم و با دست پسش زدم.....
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
ناچارا رقصمو از سر گرفتم و این بار سعی کردم کمتر بدنمو تکون بدم ، اما مثل اینکه متوجه شد چون کلافه گفت:
+ مث آدمیزاد برقص
نفسمو کلافه بیرون دادم و تمام بدنمو با ریتم آهنگ تکون دادم
با دست بهم اشاره کرد که جلوتر برم
چند قدمی به سمتش رفتم و حالا دیگه کاملا میتونستم احساسشو حس کنم
فقط چند سانتی متر باهاش فاصله داشتم و همین باعث میشد استرس بگیرم چون نفساش کاملا بلند و کشدار شده بود و صورتش قرمز شده بود
کم کم داشت خطرناک میشد که خدا بهم رحم کرد و آهنگ تموم شد ، چشمامو محکم بستم و نفسی گرفتم
به خیال خودم کارم تموم شده بود اما انگار تازه بازی شروع شده بود!! ارسلان از روی صندلی بلند شد و ناقافل هولم داد که افتادم روی زمین
تا خواستم حرکتی بکنم روم دراز کشید و مشغول بو سیدن ل بهام شد ، دستشو تو موهام فرو کرد و حریص مشغول بود
ولی من تو شوک بودم و هیچ حرکتی نمیکردم ، مثل مجسمه وایستاده بودم و اونم هرکاری که دلش میخواست باهام انجام میداد
بدنمم انگاری قفل کرده بود و توان حرکت دادن دستامو نداشتم ، حتی دستام یخ زده بودن از استرس
چنگی به کمرم زد و خودشو ازم جدا کرد ؛ با لذت خیره شده بود بهم و دستشو برد سمت لباسم که تازه عقلم بهم دستور داده بود واکنش نشون بدم
جیغی کشیدم و با دست پسش زدم.....
۶۲۲
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.