🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 143
#leoreza
صبحونه امون خوردیم و خاله بیشتر اوقات وقته شو تو حیاط با گلا و درختا سرگرم میکرد الان وقتی بود نشستم رو کاناپه پانیذ با رایان اومد نشست پیشم
رایان که تو این تایم ها یکم بی حوصله میشد و میخابید تو بغل پانید فرو رفته بود
پانیذ:چیزی شده انگار نگرانی کلافه ای
یه تیکه از موهاش پشت گوشش زدم
و گونش نوازش کردم
رضا:ساحل برگشته
پانیذ:چیی یعنی چی که برگشته مگه ازاد شده (یکم بلند)
رایان که خمار خواب بود نقی زد و دوباره ساکت شد
رضا:اروم رایان خوابش میاد
پانیذ:باشه کلی توام توصیح بده دیگه داری جون به لبم میکنی
رضا:اون پاکتی که گفتی از طرف شرکت اومده
پانید:خب
رضا:اون واسه شرکت نبود الان بازش کردم دیدم که کلی از عکس های دخترا و بچهاست که رفته بودین پارک یدونه ام عکس تو رایان هستش که پشتش نوشته بود منتظرم باش دارم میام این کوفت زهرمار اون میخاد از من انتقامش بگیره اونم با وجود تو رایان ولی من نمیذار به محراب و ارسلان هم خبر دادم تا ادماشون بر احتیاط زیاد کنن
پانیذ:میاد بازم میاد یکی رو میکشن میرن پی کارشون
اروم دوتا شونم تو بغلم گرفتم
رضا:این دفعه نمیزارم
با بغض لب زد و قلب من اتیش گرف
پانید:من میترسم رضا نیاد رایان یا تو رو ببر ببین من نمیتونم دیگه اونجوری درد میکشم...
نذاشتم ادامه بده
رضا:هیششش اروم باش نمیذارم تو فقط بمون خونه مواظب خودت و رایان باش من درستش میکنم
ازم جدا شد
اولین اشکش جاری شد
پانیذ:قول بده
دستاش گرفتم و میونشم دست رایان گرفتم
رضا:به جون تو و رایان قول میدم همه چی رو درست میکنم
اشکاش پاک کردم
رضا:دیگه گریه نکن
بوسه ای به شیقیقه هاش زدم
رضا:این وروجک و بده من ببرمش اتاقش بخابه راحت توام دیگه گریه نکن
اروم از بغلش گرفتم روبه پانید گفتم
رضا:این پدرسوخته ام مث خودم خیلی خوابالو هاا
تک خنده ای کرد
پانیذ:دقیقن اونم فقط تو خواب و شکمو بودنتون مث همه
رضا:کپی برابرم مث خودته موهاشو نگا قربونش برم من....
پارت 143
#leoreza
صبحونه امون خوردیم و خاله بیشتر اوقات وقته شو تو حیاط با گلا و درختا سرگرم میکرد الان وقتی بود نشستم رو کاناپه پانیذ با رایان اومد نشست پیشم
رایان که تو این تایم ها یکم بی حوصله میشد و میخابید تو بغل پانید فرو رفته بود
پانیذ:چیزی شده انگار نگرانی کلافه ای
یه تیکه از موهاش پشت گوشش زدم
و گونش نوازش کردم
رضا:ساحل برگشته
پانیذ:چیی یعنی چی که برگشته مگه ازاد شده (یکم بلند)
رایان که خمار خواب بود نقی زد و دوباره ساکت شد
رضا:اروم رایان خوابش میاد
پانیذ:باشه کلی توام توصیح بده دیگه داری جون به لبم میکنی
رضا:اون پاکتی که گفتی از طرف شرکت اومده
پانید:خب
رضا:اون واسه شرکت نبود الان بازش کردم دیدم که کلی از عکس های دخترا و بچهاست که رفته بودین پارک یدونه ام عکس تو رایان هستش که پشتش نوشته بود منتظرم باش دارم میام این کوفت زهرمار اون میخاد از من انتقامش بگیره اونم با وجود تو رایان ولی من نمیذار به محراب و ارسلان هم خبر دادم تا ادماشون بر احتیاط زیاد کنن
پانیذ:میاد بازم میاد یکی رو میکشن میرن پی کارشون
اروم دوتا شونم تو بغلم گرفتم
رضا:این دفعه نمیزارم
با بغض لب زد و قلب من اتیش گرف
پانید:من میترسم رضا نیاد رایان یا تو رو ببر ببین من نمیتونم دیگه اونجوری درد میکشم...
نذاشتم ادامه بده
رضا:هیششش اروم باش نمیذارم تو فقط بمون خونه مواظب خودت و رایان باش من درستش میکنم
ازم جدا شد
اولین اشکش جاری شد
پانیذ:قول بده
دستاش گرفتم و میونشم دست رایان گرفتم
رضا:به جون تو و رایان قول میدم همه چی رو درست میکنم
اشکاش پاک کردم
رضا:دیگه گریه نکن
بوسه ای به شیقیقه هاش زدم
رضا:این وروجک و بده من ببرمش اتاقش بخابه راحت توام دیگه گریه نکن
اروم از بغلش گرفتم روبه پانید گفتم
رضا:این پدرسوخته ام مث خودم خیلی خوابالو هاا
تک خنده ای کرد
پانیذ:دقیقن اونم فقط تو خواب و شکمو بودنتون مث همه
رضا:کپی برابرم مث خودته موهاشو نگا قربونش برم من....
۹.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.