ماجرا :)(◕ᴗ◕✿) پارت سوم :)
ماجرا :)(◕ᴗ◕✿) پارت سوم :)
معلم که وارد شد ، کل کلاس ساکت شدن ، معلم بیشعور حتی سلام هم نداد ...
نمیدونم چرا اول از همه اسم منو خوند !
- خانم حامدی
+ بله استاد ؟
-شما دانشجوی جدید هستید ؟
+بله
-خب پس باید یک سری قوانین رو خدمت شما عرض کنم: توی کلاس من حرف زدن با کسی ممنوعه ، و استفاده از تلفن ممنوعه ، بعد از من هم وارد کلاس بشید براتون منفی میزارم . متوجه شدید ؟
+بله استاد ، اما چرا اینهمه سخت گیری ؟
- کلاس من همینه ، بشین .
+ باشه ...
هی زینب ، این چرا اینجوریه ؟
- خانم حامدی همین الان قوانین رو گفتم .
+ بله استاد ببخشید ..
زینب یه چیزی برام روی برگه نوشت :
پریا اثلا خرف نزن بار دیگه از کلاس بیرونمون میکنه هاااا
منم در جوابش رو برگه نوشتم: باشه بابا !!
داشتیم درس رو گوش میدادیم ، که یهو صدای در اومد ...
- خانم حامدی ، سریع به دفتر مدیر مراجعه کنید .
یا خدا روز اولی چی شده منو خواستن ؟
از استاد اجازه گرفتم و رفتم ...
باورتون نمیشه ... مامانم بود ، یه ظرف دستش بود و گفت : دخترم یادت رفته بود ساندویچ تو ببری ....
از شدت عصبانیت نمیدونستم چی بگم ... فقط به مدیر گفتم من کلاسم دیر میشه ، ببخشید وقت شما رو گرفتم..
آخه این مامان من تو دبستان و دبیرستان نمیومد برام ساندویچ بیاره ، ولی امروز آورده ... هی چی بگم
رفتم تو کلاس ..
استاد پرسید چی شد ؟
گفتم هیچی استاد مهم نبود .
......
معلم که وارد شد ، کل کلاس ساکت شدن ، معلم بیشعور حتی سلام هم نداد ...
نمیدونم چرا اول از همه اسم منو خوند !
- خانم حامدی
+ بله استاد ؟
-شما دانشجوی جدید هستید ؟
+بله
-خب پس باید یک سری قوانین رو خدمت شما عرض کنم: توی کلاس من حرف زدن با کسی ممنوعه ، و استفاده از تلفن ممنوعه ، بعد از من هم وارد کلاس بشید براتون منفی میزارم . متوجه شدید ؟
+بله استاد ، اما چرا اینهمه سخت گیری ؟
- کلاس من همینه ، بشین .
+ باشه ...
هی زینب ، این چرا اینجوریه ؟
- خانم حامدی همین الان قوانین رو گفتم .
+ بله استاد ببخشید ..
زینب یه چیزی برام روی برگه نوشت :
پریا اثلا خرف نزن بار دیگه از کلاس بیرونمون میکنه هاااا
منم در جوابش رو برگه نوشتم: باشه بابا !!
داشتیم درس رو گوش میدادیم ، که یهو صدای در اومد ...
- خانم حامدی ، سریع به دفتر مدیر مراجعه کنید .
یا خدا روز اولی چی شده منو خواستن ؟
از استاد اجازه گرفتم و رفتم ...
باورتون نمیشه ... مامانم بود ، یه ظرف دستش بود و گفت : دخترم یادت رفته بود ساندویچ تو ببری ....
از شدت عصبانیت نمیدونستم چی بگم ... فقط به مدیر گفتم من کلاسم دیر میشه ، ببخشید وقت شما رو گرفتم..
آخه این مامان من تو دبستان و دبیرستان نمیومد برام ساندویچ بیاره ، ولی امروز آورده ... هی چی بگم
رفتم تو کلاس ..
استاد پرسید چی شد ؟
گفتم هیچی استاد مهم نبود .
......
۱۴.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.