قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۰
قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۰
ویو تهیونگ
بعد چند ثانیه وارد اتاقم شد
کوک : بل...بله قربان؟(نگران)
ته : ببرم خونه(سرد)
کوک : چشم
راه افتادم سمت ماشین
تو راه نزدیک ده بار میخواستم با مخ بیام زمین ، باید خودمو کنترل میکردم . باید قوی میبودم
لااقل جلوی بقیه...
"فلش بک به ۳ روز بعد"
ویو کوک
امروزم طبق معمول پشت در اتاق نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم
تو این چند روز حسابی با میا و جیمین شی رفیق شدم ؛ اما از پس این زره یونگی بر نمیام
همه شون رو شناختم و دیگه باهاشون صمیمی شدم ؛ فهمیدم اون دو تا پسری که اون روز دیدم هم دوستای تهیونگ بودن
۵ سال با نامجون و ۴ سال با جین اختلاف سنی داشتم . جیمین هم سن خودمه . میا ۳ سال از تهیونگ بزرگ تره . یونگی ۲۴ سالشه و جیهوپ هم ۲۸
( یاه یاه ، خیلی با تصورات تون فرق میکنه؟ فکر کنید سناشون تو فیک اینه👌🏻😗)
البته با همه به غیر از اون کله شق ...
جذاب بی حوصله ؛ تنها توصیفی که میشه ازش کرد . یونگی شی همش میگه خیلی مهربونه و پسر خوبیه ، اما من تنها چیزی که ازش میبینم یه خر به تمام معنا. :/
جیمین : میگم که...کوک؟
کوک : هوم... بله؟
جیمین : از اون موقع تا الان تهیونگ صداش در نیومده ؛ بنظرت...بریم داخل؟؟
کوک : نه! واقعا دوباره نمیخوام با حرفای رو مخش برینه به حالم ؛ واقعا نمیفهمم یونگی از چیه این پسر خوب و مهربون درآورده؟ :/
جیمین: بیخیال دیگه تو هم ... بابا بیا بریم ، چیزی گفت به پای من
کوک : اگر میخوای بری با یونگی برو...به هر حال با شما دوتا راحته و چیزی نمیگه ؛ من باشم از زمین و زمان بهانه در میاره که منو حرص بده . خوشم بش نمیاد //:
جیمین : گمشو بریم دیگه توله...
کوک : |=
جیمین در زد و رفت تو ، منم پشت سرش رفتم .
ته : مگه نگفتم فعلا نی...سلام جیمین شی(بی حوصله)
جیمین : سلام و درد . چقدر تو این اتاق کوفتی میمونی؟ هیچکسم نمیزاری بیاد .
ته : حرفای عجیبی میزنیا . من رییس یه شرکتم و باید به برنامه ها رسیدگی کنم و تمرکز داشته باشم ، چطور میتونم این کارو کنم؟؟(بلند و جدی)
جیمین : خیله خب...نخور منو(بلند)
ته : چقدم خوردنی تو !(چشم غره)
با حرفش چشمام چهار تا شد . عجب این ...
تنه ای به جیمین زدم که نگام کرد
کوک : بیا ... من میگم آقا حوصله نداره ، بگو نه فلانه بهمانه (آروم)
جیمین : چه میدونستم اینجوریه(حرصی)
کوک : بیا بر...
ته : لطف میکنید برای پچ پچ کردن برید بیرون؟(عصبی)
کوک : بیا بریم بابا...هی من به تو میگم بگو نه ؛ اینم آخرش توله (ادای جیمینو درآورد)
ویو تهیونگ
بعد چند ثانیه وارد اتاقم شد
کوک : بل...بله قربان؟(نگران)
ته : ببرم خونه(سرد)
کوک : چشم
راه افتادم سمت ماشین
تو راه نزدیک ده بار میخواستم با مخ بیام زمین ، باید خودمو کنترل میکردم . باید قوی میبودم
لااقل جلوی بقیه...
"فلش بک به ۳ روز بعد"
ویو کوک
امروزم طبق معمول پشت در اتاق نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم
تو این چند روز حسابی با میا و جیمین شی رفیق شدم ؛ اما از پس این زره یونگی بر نمیام
همه شون رو شناختم و دیگه باهاشون صمیمی شدم ؛ فهمیدم اون دو تا پسری که اون روز دیدم هم دوستای تهیونگ بودن
۵ سال با نامجون و ۴ سال با جین اختلاف سنی داشتم . جیمین هم سن خودمه . میا ۳ سال از تهیونگ بزرگ تره . یونگی ۲۴ سالشه و جیهوپ هم ۲۸
( یاه یاه ، خیلی با تصورات تون فرق میکنه؟ فکر کنید سناشون تو فیک اینه👌🏻😗)
البته با همه به غیر از اون کله شق ...
جذاب بی حوصله ؛ تنها توصیفی که میشه ازش کرد . یونگی شی همش میگه خیلی مهربونه و پسر خوبیه ، اما من تنها چیزی که ازش میبینم یه خر به تمام معنا. :/
جیمین : میگم که...کوک؟
کوک : هوم... بله؟
جیمین : از اون موقع تا الان تهیونگ صداش در نیومده ؛ بنظرت...بریم داخل؟؟
کوک : نه! واقعا دوباره نمیخوام با حرفای رو مخش برینه به حالم ؛ واقعا نمیفهمم یونگی از چیه این پسر خوب و مهربون درآورده؟ :/
جیمین: بیخیال دیگه تو هم ... بابا بیا بریم ، چیزی گفت به پای من
کوک : اگر میخوای بری با یونگی برو...به هر حال با شما دوتا راحته و چیزی نمیگه ؛ من باشم از زمین و زمان بهانه در میاره که منو حرص بده . خوشم بش نمیاد //:
جیمین : گمشو بریم دیگه توله...
کوک : |=
جیمین در زد و رفت تو ، منم پشت سرش رفتم .
ته : مگه نگفتم فعلا نی...سلام جیمین شی(بی حوصله)
جیمین : سلام و درد . چقدر تو این اتاق کوفتی میمونی؟ هیچکسم نمیزاری بیاد .
ته : حرفای عجیبی میزنیا . من رییس یه شرکتم و باید به برنامه ها رسیدگی کنم و تمرکز داشته باشم ، چطور میتونم این کارو کنم؟؟(بلند و جدی)
جیمین : خیله خب...نخور منو(بلند)
ته : چقدم خوردنی تو !(چشم غره)
با حرفش چشمام چهار تا شد . عجب این ...
تنه ای به جیمین زدم که نگام کرد
کوک : بیا ... من میگم آقا حوصله نداره ، بگو نه فلانه بهمانه (آروم)
جیمین : چه میدونستم اینجوریه(حرصی)
کوک : بیا بر...
ته : لطف میکنید برای پچ پچ کردن برید بیرون؟(عصبی)
کوک : بیا بریم بابا...هی من به تو میگم بگو نه ؛ اینم آخرش توله (ادای جیمینو درآورد)
۲.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.