Love without trust
پارت ۱۹
صبح روز بعد
ویو هان
با نور خورشید و صدای پرنده ها از خواب بیدار شدم. چشمام رو که باز کردم دیدم تو بغلم لینو هستم و تمام اتفاقات دیشب یادم اومد. سریع خودم رو از بغلش اوردم بیرون و این کارم باعث شد بیداره بشه.
لینو: صبح بخیر~
هان: صبح بخیر
اون چه کاری بود دیشب کردمم....دارم از خجالت اب میشم من تاحالا از اون کارا نکردم واییی
لینو: هان خوبی؟
هان: اره اره چطور؟
لینو: انگار از یه چیزی خجالت کشیدی...بخاطر دیشبه؟
سرمو به معنی تایید تکون دارم. لبخندی زد و گفت
لینو: کیوت.
هان: من گشنمه بریم صبحونه بخوریم.
لینو: باشه بریم.
از اتاق اومدیم بیرون ولی خبری از پدر و مادر لینو نبود.
لینو: خانوادم نیستن.
هان: چی؟
لینو: بهم پیام دادن یه مشکلی پیش اومده و چند وقت رفتن یه شهر دیگه.
هان: یعنی تنهاییم؟
لینو: اره
هان: اخیششش پس نیازی نیست بریم بیرون میمونیم تو خونه.
لینو: تنبل کوچولو.
هان: تنبل نیستم فقط دلم میخواد تو خونه بمونمم.
خندید و نشست رو مبل.
لینو: خب کوچولو چیکار کنیم؟
هان: کلی ایده دارمم...آشپزی کنیم ، بازی کنیم ، فقلم ببینیم ، شب تا صبح بیدار بمونیم و....
لینو: واو خب حالا از کجا شروع کنیم؟
هان: اوم اول صبحونه درست کنیم.
لینو: اره...پنکیک درست کنیم؟
هان: ارهههه آشپزیت خوبه؟
لینو: معلومه تو چی؟
هان: منم آشپزیم خوبه ولی چون امکانات کافی نداشتم خیلی نمیتونستم کاری کنم.
لینو: از این به بعد خودم امکانتت رو برات فراهم میکنم.
هان: واقعا؟ مرسییی
لینو: خب دیگه بریم سراغ پختن.
بعد ۴۰ دقیقه
لینو: خیلی دوست دارم امتحانشون کنمم.
هان: منم همینطور...قیافش که خیلی خوب شده حالا ببینیم مزه اش چجوریه.
دور میز نشستیم و شروع گردیم به خوردن.
لینو: هانن لین خیلی خوشمزه شده...مطمئنم با تو هیچوقت از گشنگی نمیمیرم.
هان: الان این تعریف بود؟(با خنده)
لینو: اره(با خنده)
نیم ساعت بعد
صبحونه رو خورده بودیم و داشتیم دنبال یه فیلم خوب میگشتیم که ببینیم. بعد چند دقیقه گشتن ، یه فیلم خوب پیدا کردیم و شروع کردیم به دیدن.
بعد ۱ ساعت
لینو: چه کیوته.
هان: از منم کیوت تر؟
لینو: سنجاب کوچولو هیچ انسانی به اندازه تو کیوت نیست.
لبخند شیرینی زدم.
لینو: وقتی لبخند میزنی بیشتر احساس میکنم ماه هستی:)
هان: لینوووووو(خجالت زده)
لینو: چیه خیلی خوب لاس میزنم؟
هان: اوهوم.
لینو: گوگولی
صبح روز بعد
ویو هان
با نور خورشید و صدای پرنده ها از خواب بیدار شدم. چشمام رو که باز کردم دیدم تو بغلم لینو هستم و تمام اتفاقات دیشب یادم اومد. سریع خودم رو از بغلش اوردم بیرون و این کارم باعث شد بیداره بشه.
لینو: صبح بخیر~
هان: صبح بخیر
اون چه کاری بود دیشب کردمم....دارم از خجالت اب میشم من تاحالا از اون کارا نکردم واییی
لینو: هان خوبی؟
هان: اره اره چطور؟
لینو: انگار از یه چیزی خجالت کشیدی...بخاطر دیشبه؟
سرمو به معنی تایید تکون دارم. لبخندی زد و گفت
لینو: کیوت.
هان: من گشنمه بریم صبحونه بخوریم.
لینو: باشه بریم.
از اتاق اومدیم بیرون ولی خبری از پدر و مادر لینو نبود.
لینو: خانوادم نیستن.
هان: چی؟
لینو: بهم پیام دادن یه مشکلی پیش اومده و چند وقت رفتن یه شهر دیگه.
هان: یعنی تنهاییم؟
لینو: اره
هان: اخیششش پس نیازی نیست بریم بیرون میمونیم تو خونه.
لینو: تنبل کوچولو.
هان: تنبل نیستم فقط دلم میخواد تو خونه بمونمم.
خندید و نشست رو مبل.
لینو: خب کوچولو چیکار کنیم؟
هان: کلی ایده دارمم...آشپزی کنیم ، بازی کنیم ، فقلم ببینیم ، شب تا صبح بیدار بمونیم و....
لینو: واو خب حالا از کجا شروع کنیم؟
هان: اوم اول صبحونه درست کنیم.
لینو: اره...پنکیک درست کنیم؟
هان: ارهههه آشپزیت خوبه؟
لینو: معلومه تو چی؟
هان: منم آشپزیم خوبه ولی چون امکانات کافی نداشتم خیلی نمیتونستم کاری کنم.
لینو: از این به بعد خودم امکانتت رو برات فراهم میکنم.
هان: واقعا؟ مرسییی
لینو: خب دیگه بریم سراغ پختن.
بعد ۴۰ دقیقه
لینو: خیلی دوست دارم امتحانشون کنمم.
هان: منم همینطور...قیافش که خیلی خوب شده حالا ببینیم مزه اش چجوریه.
دور میز نشستیم و شروع گردیم به خوردن.
لینو: هانن لین خیلی خوشمزه شده...مطمئنم با تو هیچوقت از گشنگی نمیمیرم.
هان: الان این تعریف بود؟(با خنده)
لینو: اره(با خنده)
نیم ساعت بعد
صبحونه رو خورده بودیم و داشتیم دنبال یه فیلم خوب میگشتیم که ببینیم. بعد چند دقیقه گشتن ، یه فیلم خوب پیدا کردیم و شروع کردیم به دیدن.
بعد ۱ ساعت
لینو: چه کیوته.
هان: از منم کیوت تر؟
لینو: سنجاب کوچولو هیچ انسانی به اندازه تو کیوت نیست.
لبخند شیرینی زدم.
لینو: وقتی لبخند میزنی بیشتر احساس میکنم ماه هستی:)
هان: لینوووووو(خجالت زده)
لینو: چیه خیلی خوب لاس میزنم؟
هان: اوهوم.
لینو: گوگولی
۸.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.