عشق درسایه سلطنت پارت 139
دستش کمی دورم سفت شد و اونم به روبرو خیره شد.. چقدر این آغوش گرم و امن بود.. کاش تا ابد میتونستم اینجا بمونم... کاش فقط مال من بود.. اروم سرم رو کج کردم و نگاش کردم که متفکر و مشغول به روبروش خیره بود..
چهره اش و چشمای قهوه ایش توی آفتاب میدرخشید.. زل زدم توی چشماش نگاهش رو سمتم کشید..
خیره شدیم توی چشمای هم..ل*بش رو اروم روی ل*بم گذاشت..اروم پشت دستش رو روی نیم رخم کشید و اروم گفت
تهیونگ: یه دفعه از کجا پیدات شد که داری همه چیز رو میتکونی؟ منو.. جسممو .. اندیشه مو... روحمو...
زل زد تو چشمم و گفت
تهیونگ:و قلبمو...
حرفش وجودم رو لرزوند ولی توجیهی براش نداشتم نفهمید مشم واسه همین نشنیده گرفتمش و برگشتم سمتش..
اروم گفتم
مری: میترسی؟
تهیونگ: از چی؟
مری: از اینکه همون چیزی باشم که مردمت میگن.. یه غریبه خاین که میخواد باعث سقوط و نابودی کشورت بشه.. و
باعث سقوط و مر*گ خودت..؟!
و لبخند خبیثی زدم و گفتم
مری: اگه بم*یری بر میگردم فرانسه..
برخلاف انتظارم لبخندی زد و گفت
تهیونگ: نه... نمیترسم.. من توی چشمای دختر بچه روبروم که از گردن زدن یه خاینی که نمیشناخت تب کرده بود چنین چیزهایی رو نمیبینم.. اگه میترسیدم تو الان اینجا نبودی...
و به خورشید خیره شد..الان واقعا میخواستم برگردم فرانسه ؟ نه.. قلبم اینجا گیر کرده بود.. مثل ماهی بودم که دهنم توی قلاب ماهی گیره بخوام تقلا کنم فقط دهنم رو پاره میکنم و باعث نابودی خودم میشم زل زدم توی چشمای تهیونگ که با پایین تر اومدن خورشید و نارنجی شدش چشمای اونم قهوه ای تیره شده بود.. بدجور به این نگاه دل بسته بودم.. نگاه ازش گرفتم و خودم رو ازش جدا کردم و رفتم جلوتر و به خورشید نگاه کردم ولی دستم رو رها نکرد...
****
اینم یه 6 تا پارت هدیه برای شما خوشگلا که درخواست کرده بودید همه سعیم رو کردم که زود بنویسم و بزارم که کردم 😉✨❤️
پس لطفاً بیشتر از فیک نامجون پیج دوم حمایت کنید✨❤️
@taehyung_sh
چهره اش و چشمای قهوه ایش توی آفتاب میدرخشید.. زل زدم توی چشماش نگاهش رو سمتم کشید..
خیره شدیم توی چشمای هم..ل*بش رو اروم روی ل*بم گذاشت..اروم پشت دستش رو روی نیم رخم کشید و اروم گفت
تهیونگ: یه دفعه از کجا پیدات شد که داری همه چیز رو میتکونی؟ منو.. جسممو .. اندیشه مو... روحمو...
زل زد تو چشمم و گفت
تهیونگ:و قلبمو...
حرفش وجودم رو لرزوند ولی توجیهی براش نداشتم نفهمید مشم واسه همین نشنیده گرفتمش و برگشتم سمتش..
اروم گفتم
مری: میترسی؟
تهیونگ: از چی؟
مری: از اینکه همون چیزی باشم که مردمت میگن.. یه غریبه خاین که میخواد باعث سقوط و نابودی کشورت بشه.. و
باعث سقوط و مر*گ خودت..؟!
و لبخند خبیثی زدم و گفتم
مری: اگه بم*یری بر میگردم فرانسه..
برخلاف انتظارم لبخندی زد و گفت
تهیونگ: نه... نمیترسم.. من توی چشمای دختر بچه روبروم که از گردن زدن یه خاینی که نمیشناخت تب کرده بود چنین چیزهایی رو نمیبینم.. اگه میترسیدم تو الان اینجا نبودی...
و به خورشید خیره شد..الان واقعا میخواستم برگردم فرانسه ؟ نه.. قلبم اینجا گیر کرده بود.. مثل ماهی بودم که دهنم توی قلاب ماهی گیره بخوام تقلا کنم فقط دهنم رو پاره میکنم و باعث نابودی خودم میشم زل زدم توی چشمای تهیونگ که با پایین تر اومدن خورشید و نارنجی شدش چشمای اونم قهوه ای تیره شده بود.. بدجور به این نگاه دل بسته بودم.. نگاه ازش گرفتم و خودم رو ازش جدا کردم و رفتم جلوتر و به خورشید نگاه کردم ولی دستم رو رها نکرد...
****
اینم یه 6 تا پارت هدیه برای شما خوشگلا که درخواست کرده بودید همه سعیم رو کردم که زود بنویسم و بزارم که کردم 😉✨❤️
پس لطفاً بیشتر از فیک نامجون پیج دوم حمایت کنید✨❤️
@taehyung_sh
۴۵.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.