Psychological cannibals🧛🏻♀🍷
Psychological cannibals🧛🏻♀🍷
ا/ت:واقعا داشتم خفه میشدم پاشدم که جونگ کوک پرید پاشدم رفتخ آشپز خونه پنجره رو بستم اومدم حال گرفتم خوابیدم
ک دوباره صدا اومد دیدم جیمین نازنین رو بغل کرده خوابیده جونگ کوک ولی هی توی رخت خواب تکون میخورید
چته؟؟
کوکی: هیچیهیچی خوابمنمیبره
چرا میترسی؟ توی خونه یه خوناشامی کنارش خوابیدی بعد میترسی؟
کوکی:نه فقط بدنم درد میکنه
اووو برای همون چیزیه ک من استفاده کرده
حس کردم صدای های عجیب غریب جونگ کوک برگشت منو نگاه کرد بعد بالارو
کوکی: هوووم دیگه مطمئنم جنه
واسه اولین بار ترسیدم چون هیچ وقت بجز پنجره های منو نازنین پنجره دیگه باز نبود نازنین ک همیشه میت میمونه بستس منم ک بستم سنگ گذاشتم انقدر صدا بلند بود ک اون دوتا هم بیدار شدن
چنتایی رفتیم بالا دیدم در کتابخونه بازه با ترسرفتم توش
نازنین: ا/ت نرو توش اونتو تسخیر شدس
با تعجب برگشتم سمتش چییییییی؟؟؟؟
ای وای نه نه نههههه
جیمین: سکته کرد؟
کوکی: همیش خفه شوو(آروم)
رفتم توی کتابخونه کتاب رو باز کردم همه حروف ها جابه جا شده بوپ چیزایی بود ک نمیتونستم بخونم هیچی نمیفهمیدم ک هوا رعد زد و صاعقه ای خورد به کتاب کتاب پرت شد اون طرف ک دیدم تبدیل به ی انسان شد ولی بیشتر هیولا بود همه جیغ زدن از اتاق خارج شدم منم دنبالشون رفتم همش توی فکرم بود چیکارکردم یه لحظه مغزمرف روی کتاب
متن کتاب
مرده زنده میشود با قدرتم دوباره برمیگردد و زندگی میکنید این تنها راه زندگیست(وحالا چنتا کلمه جادویی)
پایان متن
ای وای الان برعکس شد میشه
زنده مرده میشود با قدرتم و هیچ وقت برنمیگردد و زندگینمیکند این تنها راه مرگ است
مرده زنده میشود نهههه این ورد برای انسان هاست
کوکی جیمیننننننن
جفتشون برگشتن سمتم باید مخفی بشید ک همون لحظه هیولا اومد
فکنکنم جایی برن تو منو زنده کردی تونستییییی حالا بیا بغلم ک حمله کرد طرفم تا حد مرگ نزدیکم شد ک جاخالی دادم و خورد توی دیوار
دست کوکی رو گرفتم
نازنین جیمین رو بیار
چهارتاییرفتیم بیرون از در رفتیم پشت درخت ها ک از در اومد بیرون
هیولا:هااااااا کجایییددددددد من میخوامممم اونارووووو
پدرت انسان بود و مادرت میخواست منو زنده کنه تونست زنده هم شدم ولی تبعید شدم به دستم اون مردک پیر خرفتتتتت حالا ک برگشتم میتونم انتقام رو از نوه عزیزش بگیرم
هاااای آخرین بارت باشه به پدر بزرگم توهین میکنی مردک احمق
هیولا:پس اینجایییی حمله کرد سمتم ک شمشیرم رو گرفتم دستم تا اومد یدونه زدم به دستش ک دستش پاره شد
هیولا: اااااااییییییی چه غلطی کردی توووو
کوکی: داشتم بهشنگاه میکردم مثل یگرگ وحشی داشت مبارزه میکرد
پارت چهاردهم🧛🏻♀🍷
ا/ت:واقعا داشتم خفه میشدم پاشدم که جونگ کوک پرید پاشدم رفتخ آشپز خونه پنجره رو بستم اومدم حال گرفتم خوابیدم
ک دوباره صدا اومد دیدم جیمین نازنین رو بغل کرده خوابیده جونگ کوک ولی هی توی رخت خواب تکون میخورید
چته؟؟
کوکی: هیچیهیچی خوابمنمیبره
چرا میترسی؟ توی خونه یه خوناشامی کنارش خوابیدی بعد میترسی؟
کوکی:نه فقط بدنم درد میکنه
اووو برای همون چیزیه ک من استفاده کرده
حس کردم صدای های عجیب غریب جونگ کوک برگشت منو نگاه کرد بعد بالارو
کوکی: هوووم دیگه مطمئنم جنه
واسه اولین بار ترسیدم چون هیچ وقت بجز پنجره های منو نازنین پنجره دیگه باز نبود نازنین ک همیشه میت میمونه بستس منم ک بستم سنگ گذاشتم انقدر صدا بلند بود ک اون دوتا هم بیدار شدن
چنتایی رفتیم بالا دیدم در کتابخونه بازه با ترسرفتم توش
نازنین: ا/ت نرو توش اونتو تسخیر شدس
با تعجب برگشتم سمتش چییییییی؟؟؟؟
ای وای نه نه نههههه
جیمین: سکته کرد؟
کوکی: همیش خفه شوو(آروم)
رفتم توی کتابخونه کتاب رو باز کردم همه حروف ها جابه جا شده بوپ چیزایی بود ک نمیتونستم بخونم هیچی نمیفهمیدم ک هوا رعد زد و صاعقه ای خورد به کتاب کتاب پرت شد اون طرف ک دیدم تبدیل به ی انسان شد ولی بیشتر هیولا بود همه جیغ زدن از اتاق خارج شدم منم دنبالشون رفتم همش توی فکرم بود چیکارکردم یه لحظه مغزمرف روی کتاب
متن کتاب
مرده زنده میشود با قدرتم دوباره برمیگردد و زندگی میکنید این تنها راه زندگیست(وحالا چنتا کلمه جادویی)
پایان متن
ای وای الان برعکس شد میشه
زنده مرده میشود با قدرتم و هیچ وقت برنمیگردد و زندگینمیکند این تنها راه مرگ است
مرده زنده میشود نهههه این ورد برای انسان هاست
کوکی جیمیننننننن
جفتشون برگشتن سمتم باید مخفی بشید ک همون لحظه هیولا اومد
فکنکنم جایی برن تو منو زنده کردی تونستییییی حالا بیا بغلم ک حمله کرد طرفم تا حد مرگ نزدیکم شد ک جاخالی دادم و خورد توی دیوار
دست کوکی رو گرفتم
نازنین جیمین رو بیار
چهارتاییرفتیم بیرون از در رفتیم پشت درخت ها ک از در اومد بیرون
هیولا:هااااااا کجایییددددددد من میخوامممم اونارووووو
پدرت انسان بود و مادرت میخواست منو زنده کنه تونست زنده هم شدم ولی تبعید شدم به دستم اون مردک پیر خرفتتتتت حالا ک برگشتم میتونم انتقام رو از نوه عزیزش بگیرم
هاااای آخرین بارت باشه به پدر بزرگم توهین میکنی مردک احمق
هیولا:پس اینجایییی حمله کرد سمتم ک شمشیرم رو گرفتم دستم تا اومد یدونه زدم به دستش ک دستش پاره شد
هیولا: اااااااییییییی چه غلطی کردی توووو
کوکی: داشتم بهشنگاه میکردم مثل یگرگ وحشی داشت مبارزه میکرد
پارت چهاردهم🧛🏻♀🍷
۱۴.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.