سناریو درخواستی
#سناریو_درخواستی
موضوع‹وقتی با دوستت بحثت شده و میری رو پاهاشون میشینی›
بلوبری: تازه از سرکار اومده بود خونه و دنبال تو بود که پیدات نکرد،از اونجایی که نمیدونست تو اتاقی رفت نشست رو مبل و منتظرت بود؛فکر کرده بود حمومی
جیمین:ا/تیی کجایی خوشگلم؟* یکم بلند*
بلوبری:چون ازت صدایی نشنید یکم نگران شد،خواست بلندشه که یهو از پله ها اومدی پایین و اومدی سمتش و نگاهش کردی،با حالت سوالی نگات کرد
ا/ت:جیمینی ناراحتم
بلوبری: و بدون اجازه دادن به جیمین که بتونه حرفی بزنه رفتی رو پاهاش نشستی،از اونجایی که جیمینو خیلی محکم بغل کرده بودی جیمین هم داشت با بغلش خفت میکرد.
-
تهیونگ:کیوت کوچولوی منن بیا پایین باهم فیلم ببینیم
بلوبری:صدایی ازت نشنید.. پس تصمیم گرفت دوباره صدات کنه
تهیونگ:خرس عسلی؟
بلوبری:که با گریه و عجله اومدی سمتش،از اونجایی که محکم بغلش کردی افتاد رو مبل و از تعجب زیاد دستاش رو هوا مونده بود
تهیونگ:چ.یشده؟
بلوبری:از اونجایی که گریت خیلی شدت داشت با همون گریه حرفتو زدی..چون میدونستی گریت الانا بند نمیاد
ا/ت:با دوستم دعوا افتادم*گریه شدید*
تهیونگ:اُموو کیوت منو ببین لوس شدیاا
بلوبری:از لحنش خندت گرفت، که یهو رو خیمه زد و بهت خیره شد
تهیونگ:به چی میخندی خانم کوچولو؟
ا/ت:...
بلوبری: میتونست استرس رو از چشمات بخونه،پس اومد نزدیک تر تا اذیتت کنه
از اونجایی که خیلی شیطون بودی چشاتو بستی و منتظر یه بوسه بودی،ولی تهیونگ با خنده نگات کرد و با دستاش قلقلکت داد
ا/ت:یااا خیلی بدیی
-
بلوبری:تو اتاقتون باهم نشسته بودین،البته باهم قهر بودین چرا؟چون شیرموز جونگکوک رو خوردی..نشسته بودی رو صندلی و داشتی با دوستت حرف میزدی که حرفاتون به دعوا ختم شد..با چشمای اشکیت به حرفایی که دوستت بهت میزد نگاه میکردی
اصلا متوجه نشده بودی که داری با صدای بلند گریه میکنی؛جونگکوک با تعجب بهت نگاه کرد
جونگکوک:چته؟باشه باشه نمیخواد مظلوم شی بخشیدمت
بلوبری:با خشم نگاش کردی و به گریت ادامه میدادی،دیگه نمیتونستی طاقت بیاری و رفتی سمت جونگکوک پیش تخت و نشستی رو پاهاش و خودتو تو بغلش خالی کردی
جونگکوک که از این رفتارت تعجب کرده بود با تعجب گفت
جونگکوک:ا/ت؟چیشده؟
بلوبری: بعد از تعریف کردن داستان کلی بغلت کرد و بوس بوسیت کرد و گفت مهم نیست و باهم رفتین بیرون
🩶🩷🤍
حس میکنم میتونم از بعضیاشون فیک بنویسم🤣
خلاصه امیدوارم خوشتون بیاد
اگه از این سناریو ها دوست دارین بهم بگین
موضوع‹وقتی با دوستت بحثت شده و میری رو پاهاشون میشینی›
بلوبری: تازه از سرکار اومده بود خونه و دنبال تو بود که پیدات نکرد،از اونجایی که نمیدونست تو اتاقی رفت نشست رو مبل و منتظرت بود؛فکر کرده بود حمومی
جیمین:ا/تیی کجایی خوشگلم؟* یکم بلند*
بلوبری:چون ازت صدایی نشنید یکم نگران شد،خواست بلندشه که یهو از پله ها اومدی پایین و اومدی سمتش و نگاهش کردی،با حالت سوالی نگات کرد
ا/ت:جیمینی ناراحتم
بلوبری: و بدون اجازه دادن به جیمین که بتونه حرفی بزنه رفتی رو پاهاش نشستی،از اونجایی که جیمینو خیلی محکم بغل کرده بودی جیمین هم داشت با بغلش خفت میکرد.
-
تهیونگ:کیوت کوچولوی منن بیا پایین باهم فیلم ببینیم
بلوبری:صدایی ازت نشنید.. پس تصمیم گرفت دوباره صدات کنه
تهیونگ:خرس عسلی؟
بلوبری:که با گریه و عجله اومدی سمتش،از اونجایی که محکم بغلش کردی افتاد رو مبل و از تعجب زیاد دستاش رو هوا مونده بود
تهیونگ:چ.یشده؟
بلوبری:از اونجایی که گریت خیلی شدت داشت با همون گریه حرفتو زدی..چون میدونستی گریت الانا بند نمیاد
ا/ت:با دوستم دعوا افتادم*گریه شدید*
تهیونگ:اُموو کیوت منو ببین لوس شدیاا
بلوبری:از لحنش خندت گرفت، که یهو رو خیمه زد و بهت خیره شد
تهیونگ:به چی میخندی خانم کوچولو؟
ا/ت:...
بلوبری: میتونست استرس رو از چشمات بخونه،پس اومد نزدیک تر تا اذیتت کنه
از اونجایی که خیلی شیطون بودی چشاتو بستی و منتظر یه بوسه بودی،ولی تهیونگ با خنده نگات کرد و با دستاش قلقلکت داد
ا/ت:یااا خیلی بدیی
-
بلوبری:تو اتاقتون باهم نشسته بودین،البته باهم قهر بودین چرا؟چون شیرموز جونگکوک رو خوردی..نشسته بودی رو صندلی و داشتی با دوستت حرف میزدی که حرفاتون به دعوا ختم شد..با چشمای اشکیت به حرفایی که دوستت بهت میزد نگاه میکردی
اصلا متوجه نشده بودی که داری با صدای بلند گریه میکنی؛جونگکوک با تعجب بهت نگاه کرد
جونگکوک:چته؟باشه باشه نمیخواد مظلوم شی بخشیدمت
بلوبری:با خشم نگاش کردی و به گریت ادامه میدادی،دیگه نمیتونستی طاقت بیاری و رفتی سمت جونگکوک پیش تخت و نشستی رو پاهاش و خودتو تو بغلش خالی کردی
جونگکوک که از این رفتارت تعجب کرده بود با تعجب گفت
جونگکوک:ا/ت؟چیشده؟
بلوبری: بعد از تعریف کردن داستان کلی بغلت کرد و بوس بوسیت کرد و گفت مهم نیست و باهم رفتین بیرون
🩶🩷🤍
حس میکنم میتونم از بعضیاشون فیک بنویسم🤣
خلاصه امیدوارم خوشتون بیاد
اگه از این سناریو ها دوست دارین بهم بگین
۱۵.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.