هامونو:بابت باندپیچی ممنون............سومیکو
_______________________
هامونو:بابت باندپیچی ممنون............سومیکو
سومیکو:میخوای بری
هامونو:آره باید برم وگرنه پدرم اعصبانی میشه
سومیکو:پس خدافظ
*هامونو و سومیکو میرن بیرون و هامونو چند قدم برمیداره ولی رو به سومیکو برمیگرده
هامونو:راستی سومیکو_چان راجب اینکه منو دیدی با هیچ کس حرف نزن .....وگرنه..........لازمه بکشمت....
*سومیکو کمی میترسه
سومیکو:با....باشه
*و هامونو از اونجا دور میشه و سومیکو برمیگرده توی خونه
سومیکو:دلم برای هامونو میسوزه....
*سومیکو میره توی رختخواب و میخوابه
وقتی صبح میشه سومیکو دیر تر از همه بیدار میشه پس کانامی و توکه میرن بالای سر سومیکو
کانامی:خواهر جون مرده
*کانامی میخواد سیخونک بزنه ولی توکه دستشو میگیره
توکه:داداش دست نزار حتما دیشب دوباره تا دیر وقت داشته تمرین میکرده
کانامی: میخوام ببینم زنده است یا نه
هیناتا: بچه ها بیاید انقدر سومیکو رو اذیت نکنید
ساکورا(مادربزرگ سومیکو): دخترم انقدر حرص نخور بچه ها بلدند چطور با خواهرشون رفتار کنن
هیناتا:ولی سومیکو خیلی خودشو اذیت میکنه
با اینکه فقط ۱۰ سالشه پس حداقل نمیخوام خواهر یا برادر هاش اذیتش کنن
ای کاش پدر اون داستان هارو براش تعریف نمیکرد
ساکورا:هیناتا پدرت اون داستان هارو از خودش نمی گفت ........ ی بار وقتی هنوز تو به دنیا نیومده بودی ی شیطان به من و پدرت حمله کرد و زخمی که روی دست منه رو اون شیطان به وجود آورد
هامونو:بابت باندپیچی ممنون............سومیکو
سومیکو:میخوای بری
هامونو:آره باید برم وگرنه پدرم اعصبانی میشه
سومیکو:پس خدافظ
*هامونو و سومیکو میرن بیرون و هامونو چند قدم برمیداره ولی رو به سومیکو برمیگرده
هامونو:راستی سومیکو_چان راجب اینکه منو دیدی با هیچ کس حرف نزن .....وگرنه..........لازمه بکشمت....
*سومیکو کمی میترسه
سومیکو:با....باشه
*و هامونو از اونجا دور میشه و سومیکو برمیگرده توی خونه
سومیکو:دلم برای هامونو میسوزه....
*سومیکو میره توی رختخواب و میخوابه
وقتی صبح میشه سومیکو دیر تر از همه بیدار میشه پس کانامی و توکه میرن بالای سر سومیکو
کانامی:خواهر جون مرده
*کانامی میخواد سیخونک بزنه ولی توکه دستشو میگیره
توکه:داداش دست نزار حتما دیشب دوباره تا دیر وقت داشته تمرین میکرده
کانامی: میخوام ببینم زنده است یا نه
هیناتا: بچه ها بیاید انقدر سومیکو رو اذیت نکنید
ساکورا(مادربزرگ سومیکو): دخترم انقدر حرص نخور بچه ها بلدند چطور با خواهرشون رفتار کنن
هیناتا:ولی سومیکو خیلی خودشو اذیت میکنه
با اینکه فقط ۱۰ سالشه پس حداقل نمیخوام خواهر یا برادر هاش اذیتش کنن
ای کاش پدر اون داستان هارو براش تعریف نمیکرد
ساکورا:هیناتا پدرت اون داستان هارو از خودش نمی گفت ........ ی بار وقتی هنوز تو به دنیا نیومده بودی ی شیطان به من و پدرت حمله کرد و زخمی که روی دست منه رو اون شیطان به وجود آورد
۲۷۴
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.