گردنبند خونین پارت ۸✨️✨️
صبح شده بود. لونا در لباسی زیبا، مشغول نگاه کردن خود در اینه بود و به این فکر میکرد که اگر مردمشان او را ببندند چه ریکشنی نشان خواهند داد؟
در همین افکار بود که مادرش صدایش زد و گفت: لونا زود باش بیا پیش ما!
لونا باشه ای گفت و به کفش های بلوری زیبایش که لباسش ست شده بود به سمت پدر و مادرش رفت. زمانی که به انجا رفت ، جمعیت عظیمی را دید که همگی دارند به او و خانواده اش نگاه میکنند. همان موقع پادشاه گفت : مردم سرزمین من ، ومپایر ها، الف ها و گرگینه ها! دختر من پرنسس لونا بعد ۱۵ سال دوری از ما بلخره برگشته و قراره که ملکه اینده ما باشه!
بعد لدنا وارد میشه و تمام جمعیت برایش دست و جیغ و هورا میکشند . بعد از ان نوبت یه این میرسد که با تمامی قلمرو ها اشنا شود.
پادشاه: لونا، حالا وقتشه که با تک تک قلمرو ها اشنا بشی. اول من تورو به قلمرو ومپایر ها میبرم تا با عمویت و پسر عمویت اشنا شوی.
و به سوی ومپایر ها حرکت کردند.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان این پارت.
در همین افکار بود که مادرش صدایش زد و گفت: لونا زود باش بیا پیش ما!
لونا باشه ای گفت و به کفش های بلوری زیبایش که لباسش ست شده بود به سمت پدر و مادرش رفت. زمانی که به انجا رفت ، جمعیت عظیمی را دید که همگی دارند به او و خانواده اش نگاه میکنند. همان موقع پادشاه گفت : مردم سرزمین من ، ومپایر ها، الف ها و گرگینه ها! دختر من پرنسس لونا بعد ۱۵ سال دوری از ما بلخره برگشته و قراره که ملکه اینده ما باشه!
بعد لدنا وارد میشه و تمام جمعیت برایش دست و جیغ و هورا میکشند . بعد از ان نوبت یه این میرسد که با تمامی قلمرو ها اشنا شود.
پادشاه: لونا، حالا وقتشه که با تک تک قلمرو ها اشنا بشی. اول من تورو به قلمرو ومپایر ها میبرم تا با عمویت و پسر عمویت اشنا شوی.
و به سوی ومپایر ها حرکت کردند.
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان این پارت.
۲.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.