WINNER 40
تاریخ تولد سوآ بود ..
شروع کرد به خوندن متن
"مینهو خیلی عجیبه!
بعضی وقتا تا میتونه اذیتم میکنه و بعضی وقتا یهو مهربون میشه .. امشبم خیلی عجیب به نظر میومد .. وقتی بهم گفت بیا بریم روی پشت بوم انتظار نداشتم برام تولد بگیره ..
آیگوو ، از اون عجیب تر اون بوسه ی یهوییش بود .. نمیدونم با خودم چند چندم ... فقط اینو میدونم که کنارش حالم خوبه :> "
با خوندن چند خط اول بازم اشکاش خودشونو نشون دادن .. تک تک لحظات اون شب از جلوی چشماش رد میشد ..
چند صفحه دیگه جلو رفت ... ۲۳ دسامبر ..
"چند وقت پیش که بهم قول داده بود میبرتم بیرون فقط جدیش نگرفتم .. ولی انگار واقعا سر قولش موند
میدونم شاید چیزی به اسم خانواده برام وجود نداشته ، ولی مینهو میتونه خانوادم باشه! "
چشماشو چند ثانیه بست و نفسشو بیرون داد
خانواده؟ .. با هر کلمه اون دفتر که حس سوآ نسبت به خودشو میدید نفرتش به خودش بیشتر میشد ..
نتونست بقیه صفحه رو بخونه و جلوتر رفت ..
از اینجا به بعد تاریخ نداشت ..انگار فقط نامنظم هر موقع که میخواست چیزی مینوشت ..
"اتفاق وحشتناکی برام افتاده ..اتفاقی که همیشه ازش ترس داشتم .. یانگ جونگین شبیه چیزی که نشون میداد نبود .. شاید اونموقع متوجه چیزی نبودم .. ولی الان کل ماجرا داره روی قلبم سنگینی میکنه ..
مینهو خیلی عصبانی به نظر میومد .. ولی من واقعا حالم خوب نیست ، دلم میخواست باهاش حرف بزنم ، ولی اون بهم گوش نداد .. شاید فقط عصبیه .. وقتی از این حال در بیام باهاش حرف میزنم .."
اشکاش رو پاک کرد و بازم جلوتر رفت ..
این بخش مال تایمی بود که مینهو خودشو گم و گور کرده بود
"سویون همیشه میگه مینهو خیلی منو دوست داره ، میگه هر وقت از خونه بیرون میره از بقیه میخواد مراقب من باشن .. همینم شده بهونه ای که مدام به من بگه حواسم به خودم باشه .. ولی الان ۴ روزه که دارم به در عمارت نگاه میکنم که برگرده .. حتی تماس هامو جواب نمیده .. ولی تقصیر من نیست! من اون کاری که فکرشو میکنه رو انجام ندادم .. :) و خب مینهو .. دیگه اونی نیست که میشناختم .. مینهویی که من میشناختم هیچوقت بهم پشت نمیکرد."
"هیچوقت بهم پشت نمیکرد"
این جمله رو با صدای بلند خوند .. به پهنای صورت گریه میکرد ، تک تک کلمات دفترچه داشت روحش رو میسوزوند ..
-من بهش پشت کردم ... من نابودش کردم .. من .. لعنت به من
داد میزد و با خودش حرف میزد .. نتونست بیشتر از این اون دفترچه رو تحمل کنه .. کنار گذاشتش که چشمش به اون تیکه کاغذ افتاد .. بازش کرد که نظرش جلب شد ... متن نامه رو خوند ، این همون نامه ای بود که J از طرف مینهو به سوآ داده بود .. ولی چیزی که خیلی اون نامه رو عجیب میکرد دست خطش بود ..
-این دست خط ..
چشماشو بست و سرش رو به عقب تکیه داد
-این دست خط کیه ..
شروع کرد به خوندن متن
"مینهو خیلی عجیبه!
بعضی وقتا تا میتونه اذیتم میکنه و بعضی وقتا یهو مهربون میشه .. امشبم خیلی عجیب به نظر میومد .. وقتی بهم گفت بیا بریم روی پشت بوم انتظار نداشتم برام تولد بگیره ..
آیگوو ، از اون عجیب تر اون بوسه ی یهوییش بود .. نمیدونم با خودم چند چندم ... فقط اینو میدونم که کنارش حالم خوبه :> "
با خوندن چند خط اول بازم اشکاش خودشونو نشون دادن .. تک تک لحظات اون شب از جلوی چشماش رد میشد ..
چند صفحه دیگه جلو رفت ... ۲۳ دسامبر ..
"چند وقت پیش که بهم قول داده بود میبرتم بیرون فقط جدیش نگرفتم .. ولی انگار واقعا سر قولش موند
میدونم شاید چیزی به اسم خانواده برام وجود نداشته ، ولی مینهو میتونه خانوادم باشه! "
چشماشو چند ثانیه بست و نفسشو بیرون داد
خانواده؟ .. با هر کلمه اون دفتر که حس سوآ نسبت به خودشو میدید نفرتش به خودش بیشتر میشد ..
نتونست بقیه صفحه رو بخونه و جلوتر رفت ..
از اینجا به بعد تاریخ نداشت ..انگار فقط نامنظم هر موقع که میخواست چیزی مینوشت ..
"اتفاق وحشتناکی برام افتاده ..اتفاقی که همیشه ازش ترس داشتم .. یانگ جونگین شبیه چیزی که نشون میداد نبود .. شاید اونموقع متوجه چیزی نبودم .. ولی الان کل ماجرا داره روی قلبم سنگینی میکنه ..
مینهو خیلی عصبانی به نظر میومد .. ولی من واقعا حالم خوب نیست ، دلم میخواست باهاش حرف بزنم ، ولی اون بهم گوش نداد .. شاید فقط عصبیه .. وقتی از این حال در بیام باهاش حرف میزنم .."
اشکاش رو پاک کرد و بازم جلوتر رفت ..
این بخش مال تایمی بود که مینهو خودشو گم و گور کرده بود
"سویون همیشه میگه مینهو خیلی منو دوست داره ، میگه هر وقت از خونه بیرون میره از بقیه میخواد مراقب من باشن .. همینم شده بهونه ای که مدام به من بگه حواسم به خودم باشه .. ولی الان ۴ روزه که دارم به در عمارت نگاه میکنم که برگرده .. حتی تماس هامو جواب نمیده .. ولی تقصیر من نیست! من اون کاری که فکرشو میکنه رو انجام ندادم .. :) و خب مینهو .. دیگه اونی نیست که میشناختم .. مینهویی که من میشناختم هیچوقت بهم پشت نمیکرد."
"هیچوقت بهم پشت نمیکرد"
این جمله رو با صدای بلند خوند .. به پهنای صورت گریه میکرد ، تک تک کلمات دفترچه داشت روحش رو میسوزوند ..
-من بهش پشت کردم ... من نابودش کردم .. من .. لعنت به من
داد میزد و با خودش حرف میزد .. نتونست بیشتر از این اون دفترچه رو تحمل کنه .. کنار گذاشتش که چشمش به اون تیکه کاغذ افتاد .. بازش کرد که نظرش جلب شد ... متن نامه رو خوند ، این همون نامه ای بود که J از طرف مینهو به سوآ داده بود .. ولی چیزی که خیلی اون نامه رو عجیب میکرد دست خطش بود ..
-این دست خط ..
چشماشو بست و سرش رو به عقب تکیه داد
-این دست خط کیه ..
۴.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.