دلنوشته دوم دلتنگی بعد از رفتن
از پاپا ژو پرسیدم : عشق را برایم تعریف کن .
او هم مثل همیشه ریشش را خاراند گفت :
"عشق عشق است دیگر ...
یعنی کسی باشد که دلیلت برای ادامه دادن این زندگی باشد .
کسی که در سختی هایت تو را در بغلش پنهان کند، کسی که آنگونه که دوستش داری تو را دوست بدارد و ...
اه دیگر نمیدانم ،بس کن جوانک ،این روز ها که دیگر عشقی نیست ...
عشق شده است همان داستانی که شب ها در کوچه بازار ها در گوش هم میخوانند و صبح آن را از یاد میبرند .تو هم فراموشش کن .
در دنیا دیگر عشقی وجود ندارد . . .!
او هم مثل همیشه ریشش را خاراند گفت :
"عشق عشق است دیگر ...
یعنی کسی باشد که دلیلت برای ادامه دادن این زندگی باشد .
کسی که در سختی هایت تو را در بغلش پنهان کند، کسی که آنگونه که دوستش داری تو را دوست بدارد و ...
اه دیگر نمیدانم ،بس کن جوانک ،این روز ها که دیگر عشقی نیست ...
عشق شده است همان داستانی که شب ها در کوچه بازار ها در گوش هم میخوانند و صبح آن را از یاد میبرند .تو هم فراموشش کن .
در دنیا دیگر عشقی وجود ندارد . . .!
۴.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.