وانشات چند پارتی از جیمین 🪅🧸🍷💚تخدیم با عشک
کاترین « صورت رئیس پوشیده بود...و اگه کسی صورتش رو میدید یا فاتحه اش خونده بود یا قرار بود ببرش عمارت خودش...
جیمین « پدرم به افرادش اشاره کرد که برن بیرون...این یعنی کاترین قرار چهره پدر رو ببینه و با خودمون ببریمش
کاترین « با تعجب به افراد پارک بزرگ که رفتن بیرون نگاه کردم...چهره پدرم نگران بود و این نشون دهنده این بود که اتفاق خوبی قرار نیست بیفته....یهو پارک بزرگ ماسکش رو انداخت و چهره اش نمایان شد....چهره جذاب و در عین حال ترسناکی داشت....
پارک بزرگ « الان که چهره منو دیدی یعنی باید همراه ما بیای...به نظرم دستیار خوبی برای پسرم میشی...
کاترین « اما من نمیخوام
مشاور چوی « کاترین دخترمممم
جیمین « دختر جون اینجا چیزی به اسم نمیخوام و دوست ندارم نداریم....رفتم سمش و دستش رو با دستبندی که داشتم بستم....از اونجایی که عین جوجه سریع در میری بهتره دستت بسته باشه...حتی اگه رام نشی رامت میکنم
کاترین « هه...به همین خیال باش ... جوجه هم عمته
جیمین « طعمه جذابیه برای رام کردن... اما مطمئن باش رام کردنت یک هفته بیشتر طول نمیکشه
پرش به زمان حال //
کاترین « اره از همینجا شروع شد....منو به عمارت پارک بزرگ بردن و جیمین منو رام کرد و قلبم رو بدست اورد...دیگه اون کاترین نترس نبودم چون به چشم دیده بودم جیمین عصبی چقدر ترسناکه...دفترچه خاطراتم رو بستم و نفس عمیقی کشیدم...جیمین بهترین مردی بود که توی زندگیم دیده بودم و خیلی حواسش به من بود...اما خب هیچکس بی نقص نیست و جیمینم یه نقص داشت... اون زیادی روی من حساس بود...
آجوما « خانم از دیشب چیزی نخورده بود و ارباب تاکید داشت اگه چیزی نخوردن بهشون خبر بدم...و اگه این کار رو میکردم اعتماد خانم رو از دست میدادم...پس یواشکی گوشیم رو برداشتم و به تلفن آقا زنگ زدم
جیمین « با شنیدن صدای زنگ گوشیم اون از جیبم در اوردم و از اتاقی که توش بودم خارج شدم....آجوما بود....الو آجوما چیزی شده؟
آجوما « آقا راستش خانم از دیشب تا حالا چیزی نخوردن...یعنی صبحانه اشونم نخوردن
جیمین « چییی؟؟ مگه نگفتم اگه یه وعده نخورد بهم اطلاع بده (نفسش رو عصبی بیرون فرستاد )خیلی خب الان خودم میام عمارت
آجوما « آ..ارباب مگه کار نداشتید
جیمین « این مهم تره...دستیارم رو خبر کردم و به طرف عمارت حرکت کردیم....بهت اخطار داده بودم کاترین...
کاترین « سرم گیج میرفت....تصمیم گرفتم برم پایین و یه چیزی بخورم آروم و با کمک دیوار پله ها پایین اومدم اما با شنیدن صدای لاستیک ماشین دلم ریخت...نکنه جی....با ورودش به سالن و دیدن چهره عصبیش که از رگ گردنش مشخص بود آب دهنم رو قورت دادم...این یعنی آجوما منو لو داده... جیمین برگشت و با دیدن من با قدم های محکم به سمتم اومد
جیمین « پدرم به افرادش اشاره کرد که برن بیرون...این یعنی کاترین قرار چهره پدر رو ببینه و با خودمون ببریمش
کاترین « با تعجب به افراد پارک بزرگ که رفتن بیرون نگاه کردم...چهره پدرم نگران بود و این نشون دهنده این بود که اتفاق خوبی قرار نیست بیفته....یهو پارک بزرگ ماسکش رو انداخت و چهره اش نمایان شد....چهره جذاب و در عین حال ترسناکی داشت....
پارک بزرگ « الان که چهره منو دیدی یعنی باید همراه ما بیای...به نظرم دستیار خوبی برای پسرم میشی...
کاترین « اما من نمیخوام
مشاور چوی « کاترین دخترمممم
جیمین « دختر جون اینجا چیزی به اسم نمیخوام و دوست ندارم نداریم....رفتم سمش و دستش رو با دستبندی که داشتم بستم....از اونجایی که عین جوجه سریع در میری بهتره دستت بسته باشه...حتی اگه رام نشی رامت میکنم
کاترین « هه...به همین خیال باش ... جوجه هم عمته
جیمین « طعمه جذابیه برای رام کردن... اما مطمئن باش رام کردنت یک هفته بیشتر طول نمیکشه
پرش به زمان حال //
کاترین « اره از همینجا شروع شد....منو به عمارت پارک بزرگ بردن و جیمین منو رام کرد و قلبم رو بدست اورد...دیگه اون کاترین نترس نبودم چون به چشم دیده بودم جیمین عصبی چقدر ترسناکه...دفترچه خاطراتم رو بستم و نفس عمیقی کشیدم...جیمین بهترین مردی بود که توی زندگیم دیده بودم و خیلی حواسش به من بود...اما خب هیچکس بی نقص نیست و جیمینم یه نقص داشت... اون زیادی روی من حساس بود...
آجوما « خانم از دیشب چیزی نخورده بود و ارباب تاکید داشت اگه چیزی نخوردن بهشون خبر بدم...و اگه این کار رو میکردم اعتماد خانم رو از دست میدادم...پس یواشکی گوشیم رو برداشتم و به تلفن آقا زنگ زدم
جیمین « با شنیدن صدای زنگ گوشیم اون از جیبم در اوردم و از اتاقی که توش بودم خارج شدم....آجوما بود....الو آجوما چیزی شده؟
آجوما « آقا راستش خانم از دیشب تا حالا چیزی نخوردن...یعنی صبحانه اشونم نخوردن
جیمین « چییی؟؟ مگه نگفتم اگه یه وعده نخورد بهم اطلاع بده (نفسش رو عصبی بیرون فرستاد )خیلی خب الان خودم میام عمارت
آجوما « آ..ارباب مگه کار نداشتید
جیمین « این مهم تره...دستیارم رو خبر کردم و به طرف عمارت حرکت کردیم....بهت اخطار داده بودم کاترین...
کاترین « سرم گیج میرفت....تصمیم گرفتم برم پایین و یه چیزی بخورم آروم و با کمک دیوار پله ها پایین اومدم اما با شنیدن صدای لاستیک ماشین دلم ریخت...نکنه جی....با ورودش به سالن و دیدن چهره عصبیش که از رگ گردنش مشخص بود آب دهنم رو قورت دادم...این یعنی آجوما منو لو داده... جیمین برگشت و با دیدن من با قدم های محکم به سمتم اومد
۷۰.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.