چند پارتی «وقتی قلدرت بود اما..»پارت 3
چند پارتی «وقتی قلدرت بود اما..»پارت 3
بعد از یک ساعت طولانی درس خوندن..مینهو و چند تا از دوستاش به همراه همون پسره ایی که دختر رو مسخره کرده بود از کلاس خارج شدن و سمت.باشگاه مدرسه رفتن
دختر اصلا نمیتونست حدس بزنه که قراره چه بلای سر هوان اوپ بیاد..شاید اصلا هیچ بلایی سرش نیاد ..
پوف کلافه ایی کشید و از رو صندلیش بلند شد..خوشحال بود که دیگه بچه های کلاس دیگه این زنگ ولش کردن..
سمت حیاط مدرسه رفت ولی یهو با چیزی که به ذهنش اومد مسیرش رو کج کرد ..
۰۰
مینهو مشت دیگه ایی به شکم پسر رو به روش شد..
دوست.های.مینهو داشتن از این قضیه فیلم میگرفتن و میخندیدن..و برای هوان اوپ دست میزدن
«هی هی داری بی راه میری مینهو این وره»
دوباره خندیدن و براش دست زدن
مینهو نیشخندی زد و سر .پسر روبه روش رو بالا اورد
«هی..جدا نمیبینی؟؟»
نفس عمیقی کشید
«نکنه کوری؟؟»
مشت محکمی به صورت هوان اوپ زد
«هی...منو ببین»
«جدا حتی بدون چشم بند هم دور و اطرافت رو نمیتونی ببینی»
چند قدم سمت پسری که چشم بند رو چشم هاش بود و صورتش پر از خون بود رفت
«ببین این عاقبته توعه..اینم باید بگم که..بخاطره این داری کتک میخوری ..چون چیزی که ماله من بود رو مسخره کردی»
عصبی مشت محکمی به شکمه پسر زد ..هوان اوپ از درد و نفس تنگی روی تشک رینگ افتاد
مینهو دستکش هاش رو در اورد و به سمت هوان اوپ پرتاب کرد
«اه...بسته دیگه..حوصلم سر رفت...بیاین بریم»
مینهو و دار و دستش از رینگ پایین اومدن و سمت در خروجی سالن رفتن و ازش خارج شدن
دختر که داشت تمام این مدت به کتک خوردن هوان اوپ رو میدی بالاخره دست به کارش شد و سمت رینگ رفت..وارد رینگ شد و سمت هوان اوپ رفت
«ه..هی ح..حالت خوبه؟؟»
هوا اوپ چشم بند رو از روی چشم هاش در اورد و عصبی دختر رو هول داد
«گمشو اونور»
دستکش هاش رو در اورد و کیفش رو از روی زمین برداشت و از سالن بوکس بیرون رفت
دختر تعجب کرده بود..
مینهو دیگه اون مینهویی که دو ماه پیش براش قلدری میکرد نبود ..اون مینهویی که همیشه درحال مسخره کردن و تحقیر کردن دختر بود دیگه مرده بود...یک مینهوی جدید اومده بود
سعی کرد خوردش رو جمع و جور کنه
از جاش بلند شد و سمت در خروجی سالن رفت ..
بعد از یک ساعت طولانی درس خوندن..مینهو و چند تا از دوستاش به همراه همون پسره ایی که دختر رو مسخره کرده بود از کلاس خارج شدن و سمت.باشگاه مدرسه رفتن
دختر اصلا نمیتونست حدس بزنه که قراره چه بلای سر هوان اوپ بیاد..شاید اصلا هیچ بلایی سرش نیاد ..
پوف کلافه ایی کشید و از رو صندلیش بلند شد..خوشحال بود که دیگه بچه های کلاس دیگه این زنگ ولش کردن..
سمت حیاط مدرسه رفت ولی یهو با چیزی که به ذهنش اومد مسیرش رو کج کرد ..
۰۰
مینهو مشت دیگه ایی به شکم پسر رو به روش شد..
دوست.های.مینهو داشتن از این قضیه فیلم میگرفتن و میخندیدن..و برای هوان اوپ دست میزدن
«هی هی داری بی راه میری مینهو این وره»
دوباره خندیدن و براش دست زدن
مینهو نیشخندی زد و سر .پسر روبه روش رو بالا اورد
«هی..جدا نمیبینی؟؟»
نفس عمیقی کشید
«نکنه کوری؟؟»
مشت محکمی به صورت هوان اوپ زد
«هی...منو ببین»
«جدا حتی بدون چشم بند هم دور و اطرافت رو نمیتونی ببینی»
چند قدم سمت پسری که چشم بند رو چشم هاش بود و صورتش پر از خون بود رفت
«ببین این عاقبته توعه..اینم باید بگم که..بخاطره این داری کتک میخوری ..چون چیزی که ماله من بود رو مسخره کردی»
عصبی مشت محکمی به شکمه پسر زد ..هوان اوپ از درد و نفس تنگی روی تشک رینگ افتاد
مینهو دستکش هاش رو در اورد و به سمت هوان اوپ پرتاب کرد
«اه...بسته دیگه..حوصلم سر رفت...بیاین بریم»
مینهو و دار و دستش از رینگ پایین اومدن و سمت در خروجی سالن رفتن و ازش خارج شدن
دختر که داشت تمام این مدت به کتک خوردن هوان اوپ رو میدی بالاخره دست به کارش شد و سمت رینگ رفت..وارد رینگ شد و سمت هوان اوپ رفت
«ه..هی ح..حالت خوبه؟؟»
هوا اوپ چشم بند رو از روی چشم هاش در اورد و عصبی دختر رو هول داد
«گمشو اونور»
دستکش هاش رو در اورد و کیفش رو از روی زمین برداشت و از سالن بوکس بیرون رفت
دختر تعجب کرده بود..
مینهو دیگه اون مینهویی که دو ماه پیش براش قلدری میکرد نبود ..اون مینهویی که همیشه درحال مسخره کردن و تحقیر کردن دختر بود دیگه مرده بود...یک مینهوی جدید اومده بود
سعی کرد خوردش رو جمع و جور کنه
از جاش بلند شد و سمت در خروجی سالن رفت ..
۱۲.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.