موهای صورتیت پارت۵
موهای صورتیت پارت۵
.
.
.
انیا
سریع از اونجا زدم بیرون که دیدم بکی
بکی:انیا....انیا کجا بودی دیگه داشتم نگران میشدم
من:کیفمو گم کرده بودم یکم طول کشید
بکی: انیا گریه کردی؟چشمات قرمز شده
همون لحضه چشام گرد شد بکی خیلی باهوش تر از این حرفا بود
من:داشتم از کلاس خارج میشدم پام به یه چیزی گیر کرد خوردم زمین ... اها اره برا همونه
بکی تو صورتم دقیق شد و بعد از چند ثانیه گفت
بکی:اها...اره بیا بریم خونه
خوشحال از اینکه بکی چیزی نفهمیده رفتم خونه
یور:انیا عزیزم اومدی زود لباساتو عوض کن شام حاضره
من:باشه اومدم
رفتم تو اتاق و به صورتم خیره شدم خوشبختانه قرمزی چشام رفته بود
هوف میخاستم لباسامو عوض کنم که پرده اتاقم تکون ریزی خورد رفتم سمت پنجره و نگاه کردم هیچی نبود و پنجره رو بستم رفتم به سمت شام
لوید :انیا یکم دیر کردی بیا بشین
نشستم سر میز و شام خوردیم
یور:انیا داییت برای فردا یه مهمونی برای کار جدیدش گرفته گفت از تو بخام که حتما بیای
لوید:اره انیا باهم میریم نظرت چیه؟
من:امم....باشه اتفاقا حوصلم سر رفته بود ... فقط یه چیز ...
یور:چی؟
من:من لباس مناسب برای مهمونی شب ندارم
یور و لوید:ما برات یه لباس گرفتیم
متفکر بهشون زل زدم
من :مرسی
بعد از شام گرفتم خابیدم نمیدونم چرا حس کردم یکی تو اتاقه که یهو.............
.
.
.
.
دوستان اینم پارت درخاستی 🌙
اگه تونستم شب هم پارت میزارم
.
.
.
انیا
سریع از اونجا زدم بیرون که دیدم بکی
بکی:انیا....انیا کجا بودی دیگه داشتم نگران میشدم
من:کیفمو گم کرده بودم یکم طول کشید
بکی: انیا گریه کردی؟چشمات قرمز شده
همون لحضه چشام گرد شد بکی خیلی باهوش تر از این حرفا بود
من:داشتم از کلاس خارج میشدم پام به یه چیزی گیر کرد خوردم زمین ... اها اره برا همونه
بکی تو صورتم دقیق شد و بعد از چند ثانیه گفت
بکی:اها...اره بیا بریم خونه
خوشحال از اینکه بکی چیزی نفهمیده رفتم خونه
یور:انیا عزیزم اومدی زود لباساتو عوض کن شام حاضره
من:باشه اومدم
رفتم تو اتاق و به صورتم خیره شدم خوشبختانه قرمزی چشام رفته بود
هوف میخاستم لباسامو عوض کنم که پرده اتاقم تکون ریزی خورد رفتم سمت پنجره و نگاه کردم هیچی نبود و پنجره رو بستم رفتم به سمت شام
لوید :انیا یکم دیر کردی بیا بشین
نشستم سر میز و شام خوردیم
یور:انیا داییت برای فردا یه مهمونی برای کار جدیدش گرفته گفت از تو بخام که حتما بیای
لوید:اره انیا باهم میریم نظرت چیه؟
من:امم....باشه اتفاقا حوصلم سر رفته بود ... فقط یه چیز ...
یور:چی؟
من:من لباس مناسب برای مهمونی شب ندارم
یور و لوید:ما برات یه لباس گرفتیم
متفکر بهشون زل زدم
من :مرسی
بعد از شام گرفتم خابیدم نمیدونم چرا حس کردم یکی تو اتاقه که یهو.............
.
.
.
.
دوستان اینم پارت درخاستی 🌙
اگه تونستم شب هم پارت میزارم
۷.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.