P20
مچشو گرفتم و از ماشین پیاده شدیم ، راننده هم از ماشین پیاده شد و پشت وایساد ، جلوی یه ساختمان خیلی بزرگ وایساده بودیم با دیوار های مشکلی بلند که سنگ های سیاه و سفید داشت و پله های سفیدی که به در ورود ختم میشد که کنارشون دوتا ستون مشکی بلند بود ، دو تا محافظ قد بلند و هیکلی هم دم در وایساده بودن و با اخم به همه جا نگاه میکردن ، اب دهنمو قورت دادم انگار یکم ترسیده بودم و نمیدونستم واقعا چرا اینجا اومدیم .... مگه تهیونگ اینجا بود ؟؟ همونطوری به ساختمون جلوی روم زل زده بودم که لی هون بغل گوشم گفت : ا/ت
نگاهمو بهش دادم و سوالی نگاهش کردم .
لی هون : اگه پاتو تو بزاری شک دارم بتونی برگردی ..... دارم بهت هشدار میدم
سرمو به معنی تایید تکون دادم این به معنی بود که چیزایی میفهمم که نباید کسی بفهمه ، دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و به سمت در ورودی برد که هردو تا بادیگارد باهم تعظیم کردم تا وقتی که نرفتیم داخل سرشونو بلند نکردن ، رفتیم داخل توی ساختمون با بیرون خیلی فرق داشت ، یه میز خیلی بزرگ چوبی وسط سالن بود که روش پر از ظرف و لیوان های چوبی بود و اطرافشم مبال هایی با تم مشکی و پایه های سفید ، روی دیوار ها هم تابلو های بزرگی بود که عکس چند نفر رو به نمایش میگذاشت انگار که افراد مهمی بودن و دوطرف هر عکس هم شمع هایی بود که با وجود چراغ های روشن خاموش نشده بودن انگار فقط تزئینی بودن ، وایب خوبی نمیداد ، وایب خطر میداد ، لی هون دستمو کشید و به سمت پله هایی برد که پا گذاشتن روشون خیلی خطرناک بود به دکراسیون خونه نمیومد خیلی قدیمی بودن با پا گذاشتن روی هر پله حس میکردم الانه که کنده شه و بیوفتم زمین اما انگار فقط ظاهر قدیمی و ترسناکی داشتن و از پایین سفت چسبیده بودن ، از پله ها بالا رفتیم و به در چوبی رسیدیم که وارد سالن دیگه ای میشد چقدر ساختمون عجیبی بود ، پشت در وایساد و قبل از اینکه بازش کنه نگاهم به نوشته بلای در افتاد (سالن مافیا) خشک شدم ، حس کردم برای یه لحظه مردم ، اینجا کجا بود ؟؟ سالن مافیا ؟؟ نه تهیونگ اینجا نبود .... تهیونگ چرا باید اینجا باشه ..... ا/ت چرت و پرت نگو حتما اشتباهی شده ، یه لحظه حرف لی هون توی ذهنم پخش شد (اون ما رو کشوند توی یه بازیه کثیف .... اون ما رو گول زد ، تهیونگو گول زد .... گول زد ، گول زد ، تهیونگو گول زد ، ما رو گول زد ، سویون سالن مافیا) نا خوداگاه از تمام این فکر ها چشمامو روی هم گذاشتم و دستامو روی گوش هام و بلند جیغ زدم : نههههههه (باداد)
نگاهمو بهش دادم و سوالی نگاهش کردم .
لی هون : اگه پاتو تو بزاری شک دارم بتونی برگردی ..... دارم بهت هشدار میدم
سرمو به معنی تایید تکون دادم این به معنی بود که چیزایی میفهمم که نباید کسی بفهمه ، دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و به سمت در ورودی برد که هردو تا بادیگارد باهم تعظیم کردم تا وقتی که نرفتیم داخل سرشونو بلند نکردن ، رفتیم داخل توی ساختمون با بیرون خیلی فرق داشت ، یه میز خیلی بزرگ چوبی وسط سالن بود که روش پر از ظرف و لیوان های چوبی بود و اطرافشم مبال هایی با تم مشکی و پایه های سفید ، روی دیوار ها هم تابلو های بزرگی بود که عکس چند نفر رو به نمایش میگذاشت انگار که افراد مهمی بودن و دوطرف هر عکس هم شمع هایی بود که با وجود چراغ های روشن خاموش نشده بودن انگار فقط تزئینی بودن ، وایب خوبی نمیداد ، وایب خطر میداد ، لی هون دستمو کشید و به سمت پله هایی برد که پا گذاشتن روشون خیلی خطرناک بود به دکراسیون خونه نمیومد خیلی قدیمی بودن با پا گذاشتن روی هر پله حس میکردم الانه که کنده شه و بیوفتم زمین اما انگار فقط ظاهر قدیمی و ترسناکی داشتن و از پایین سفت چسبیده بودن ، از پله ها بالا رفتیم و به در چوبی رسیدیم که وارد سالن دیگه ای میشد چقدر ساختمون عجیبی بود ، پشت در وایساد و قبل از اینکه بازش کنه نگاهم به نوشته بلای در افتاد (سالن مافیا) خشک شدم ، حس کردم برای یه لحظه مردم ، اینجا کجا بود ؟؟ سالن مافیا ؟؟ نه تهیونگ اینجا نبود .... تهیونگ چرا باید اینجا باشه ..... ا/ت چرت و پرت نگو حتما اشتباهی شده ، یه لحظه حرف لی هون توی ذهنم پخش شد (اون ما رو کشوند توی یه بازیه کثیف .... اون ما رو گول زد ، تهیونگو گول زد .... گول زد ، گول زد ، تهیونگو گول زد ، ما رو گول زد ، سویون سالن مافیا) نا خوداگاه از تمام این فکر ها چشمامو روی هم گذاشتم و دستامو روی گوش هام و بلند جیغ زدم : نههههههه (باداد)
۴.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.