سناریو شیطان کش پارت 7
از زبان گیو :
تسوتاکو رو دیدم که داشت با اوروکوداکی حرف میزد رفتم جلو و بهشون سلام کردم
تسوتاکو + گیو _
+=سلام داداشی چه خبر
_ =خوبم مرسی
+= رفتم بغلش کردم بدنش گرم بود محکم تر فشارش دادم و دلم نمیخواست ولش کنم
_= یکم آروم تر
+= نه نمیخوام ولت کنم خیلی دلم برات تنگ شده بود
_= اما ما فقط دو روز همو ندیدیم
+=اون دو روز خیلیه
اوروکوداکی پرید وسط و گفت خوب دیگه بسه ول کنین همدیگه رو من میخوام برم
از زبان تسوتاکو :
تا جایی که هاشیرا ها بودن رفتیم و و از اوروکوداکی خداحافظی کردیم
وقتی که اوروکوداکی رفت به گیو گفتم :
تو نمیخوای بری پیشون بهم نگاه کرد و گفت تو که بهتر میدونی من از بودن توی جمعشون متنفرم منم گفتم باشه سرم رو برگردونم و دیدم که هاشیرا ها یه جوری دارن بهم نگاه میکنن انگار که تعجب کردن چشمم افتاد به اون پسر مو سفیده که دست و پاهاشو بسته بودم بعدش به گیو گفتم :
تسوتاکو + گیو _
+= تو این مو سفیده رو آزادش کردی
_= انتظار داشتی همونجا ولش کنم
+= انتظار نداشتم اما به هر حال کسی که اون اجیر کرده بود میخواست منو بکشه
_= کسی که یکی رو اجیر کرده اون نیست یکی دیگه ست این جا دوتا مو سفید داریم یکی همینه که اسمش تنگنه یکی دیگه هم هست که ازش بدم میاد اون سانمی
+=همون داغونه رو میگی که انگار از جنگ برگشته و فکر میکنه خیلی خفنه در صورتی که هیچ پخی نیست
_= آره همینه و در ظمن اینجوری جلوش حرف بزنی هر دوتامون بدبختیم خوب دیگه بیخیال امروز تو چطور بود
+= خوب بود اول یکی رو مثل خودت از درخت آویزون کردم بعدش کی رو با طناب بستم رفتم وصورتمو بشورم که یکی میخواست بره تو دهنم....
از زبان تسوتاکو :
تا اومد ادامه حرفم رو بزنم دیدم کی از کاکوشی ها (درسته دیگه کاکوشی بود دیگه) اومده بالای سر تانجیرو و بهش گفت بیدار شو
آنقدر صداش کرد که بیدار شد (خودتون دیدید که هاشیرا ها چه میگن دیگه نمینویسم اینجا)
اوبانای = اونو بیخیال شو بنظرت با گیو چیکار کنیم
از زبان تسوتاکو :
خیلی داشت حرسم میگرفت دلم میخواست بزنم لهش کنم اما بلند داد زدم : به تو هیچ ربطی نداره مرتیکه ی میمون صفت
گیو بهم اشاره کرد که هیچی نگم از اون ور هم تنگن به اون میمون نگاه کرد
جمع ساکت بود تا اینکه یه دختر با موهای بنفش گفت : لزاتزخعبعخبحهبخنعیخعبهمعیهعمبهغنیمهعبهعی4ن6 (حرفاشو نمینویسم)
همون پسره سانمی وارد شد و تانجیرو زدش و منم داشتم پاره میشدم از خنده تا اینکه ارباب اومد (حرفای اونم نمینویسم) فقط من هم برای تانجیرو اسمم رو نوشتم برای اینکه اگه به انسانی حمله کرد منم بمیرم
و اونجا همهی هاشیرا ها فهمیدن که من خواهر گیو ام
کاگایا سخنرانیش تموم شد و به من گفت که امشب جلسه داریم و تو هم باید بیای منم بدون اینکه بپرسم گفتم چشم......
در پارت بعدی شاهد تحقیر ها و تخریب های پی در پی گیو خواهید بود پس با من همراه باشید دوزدان.
تسوتاکو رو دیدم که داشت با اوروکوداکی حرف میزد رفتم جلو و بهشون سلام کردم
تسوتاکو + گیو _
+=سلام داداشی چه خبر
_ =خوبم مرسی
+= رفتم بغلش کردم بدنش گرم بود محکم تر فشارش دادم و دلم نمیخواست ولش کنم
_= یکم آروم تر
+= نه نمیخوام ولت کنم خیلی دلم برات تنگ شده بود
_= اما ما فقط دو روز همو ندیدیم
+=اون دو روز خیلیه
اوروکوداکی پرید وسط و گفت خوب دیگه بسه ول کنین همدیگه رو من میخوام برم
از زبان تسوتاکو :
تا جایی که هاشیرا ها بودن رفتیم و و از اوروکوداکی خداحافظی کردیم
وقتی که اوروکوداکی رفت به گیو گفتم :
تو نمیخوای بری پیشون بهم نگاه کرد و گفت تو که بهتر میدونی من از بودن توی جمعشون متنفرم منم گفتم باشه سرم رو برگردونم و دیدم که هاشیرا ها یه جوری دارن بهم نگاه میکنن انگار که تعجب کردن چشمم افتاد به اون پسر مو سفیده که دست و پاهاشو بسته بودم بعدش به گیو گفتم :
تسوتاکو + گیو _
+= تو این مو سفیده رو آزادش کردی
_= انتظار داشتی همونجا ولش کنم
+= انتظار نداشتم اما به هر حال کسی که اون اجیر کرده بود میخواست منو بکشه
_= کسی که یکی رو اجیر کرده اون نیست یکی دیگه ست این جا دوتا مو سفید داریم یکی همینه که اسمش تنگنه یکی دیگه هم هست که ازش بدم میاد اون سانمی
+=همون داغونه رو میگی که انگار از جنگ برگشته و فکر میکنه خیلی خفنه در صورتی که هیچ پخی نیست
_= آره همینه و در ظمن اینجوری جلوش حرف بزنی هر دوتامون بدبختیم خوب دیگه بیخیال امروز تو چطور بود
+= خوب بود اول یکی رو مثل خودت از درخت آویزون کردم بعدش کی رو با طناب بستم رفتم وصورتمو بشورم که یکی میخواست بره تو دهنم....
از زبان تسوتاکو :
تا اومد ادامه حرفم رو بزنم دیدم کی از کاکوشی ها (درسته دیگه کاکوشی بود دیگه) اومده بالای سر تانجیرو و بهش گفت بیدار شو
آنقدر صداش کرد که بیدار شد (خودتون دیدید که هاشیرا ها چه میگن دیگه نمینویسم اینجا)
اوبانای = اونو بیخیال شو بنظرت با گیو چیکار کنیم
از زبان تسوتاکو :
خیلی داشت حرسم میگرفت دلم میخواست بزنم لهش کنم اما بلند داد زدم : به تو هیچ ربطی نداره مرتیکه ی میمون صفت
گیو بهم اشاره کرد که هیچی نگم از اون ور هم تنگن به اون میمون نگاه کرد
جمع ساکت بود تا اینکه یه دختر با موهای بنفش گفت : لزاتزخعبعخبحهبخنعیخعبهمعیهعمبهغنیمهعبهعی4ن6 (حرفاشو نمینویسم)
همون پسره سانمی وارد شد و تانجیرو زدش و منم داشتم پاره میشدم از خنده تا اینکه ارباب اومد (حرفای اونم نمینویسم) فقط من هم برای تانجیرو اسمم رو نوشتم برای اینکه اگه به انسانی حمله کرد منم بمیرم
و اونجا همهی هاشیرا ها فهمیدن که من خواهر گیو ام
کاگایا سخنرانیش تموم شد و به من گفت که امشب جلسه داریم و تو هم باید بیای منم بدون اینکه بپرسم گفتم چشم......
در پارت بعدی شاهد تحقیر ها و تخریب های پی در پی گیو خواهید بود پس با من همراه باشید دوزدان.
۱.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.