بادیگارد مورد علاقه ی من p15
Part 15
سوجین: ا.ت یه لحظه بیا. دخترا شما هم همینطور
دخترا: اوکی
سوجین: هی ا.ت میشه بگی چه اتفاقی افتاده؟
ا.ت: خب بچه ها یادتونه که من اون روز توی پارک درباره ی بچگیم که چه اتفاقی افتاد براتون تعریف کردم؟
دخترا: آره
ا.ت: خب ببینید بعد از اون اتفاق من با بار مشروب های وارداتی رفتم کره و با پولدار ترین خانواده ی کره ملاقات کردم
یجی: خب؟
ا.ت: اونجا ۶ نفر بودن. مادر، پدر، قل اول دختر، قل دوم دختر، مامان بزرگ و بابابزرگ
سوجین: خب؟
ا.ت: اسم مامانه رو میتونید حدس بزنید؟
لارا: عههههه بگو دیگه ا.ت جون به لبمون کردی
ا.ت: اسم مامانه میچا بود. کانگ میچا
نایون: چ..چی؟؟؟؟
ا.ت: آره. و من الان فکر میکنم که اون میچا مادر سوهیه. با قضیه ی ایتالیا هم مطمئن شدم. چون اون روزی که من اومدم به خانوادشون خانواده ی کانگ بدون مادر بزرگ و پدر بزرگ داشتن به ایتالیا مهاجرت میکردن.
می یونگ: بزار بزار ببینم. الان چی شد؟چرا انقدر پیچیده شده؟
ا.ت: الان میتونم بگم که پدر من دو تا زن داشته و میچا هم دوتا شوهر. هر دوتاشون خیانتکار بودن. و فکر کنم که شوهر اول میچا کانگ سونگ هی بوده چون اگه درست حساب کرده باشم دخترای کانگ ۱۱ سال از سوهی بزرگترن.
با این حساب حس میکنم قاتل پدرم رو پیدا کردیم. ولی هنوز نمیدونیم چرا میچا باید پدر منو بکشه. هه. حالا فهمیدم چرا اونروز وقتی اسم پدرمو آوردم بهم بد نگاه کرد. دختر اول شوهر دومش رو پیدا کرده بود😏
فساد همه جارو در بر گرفته😒😒
پ.ن: یعنی فیلم ترکی در برابر فیک من زانو میزنه😂😂
بورام: خ...خب الان میخوایم چیکار کنیم؟
ا.ت: فعلا مثل قبل با روال عادی پیش میریم و کنسرت رو با خوبی برگزار میکنیم. بدشانسی ما اینه که بی تی اس فقط قراره یه هفته ایران بمونه. اگه نتونم با مدیر برنامه و کمپانی به نتیجه برسم فرصت ملاقات کردن میچا رو از دست میدم. هوففففففففف. همه چی خیلی پیچیده شده، نمیدونم باید چیکار کنم. فعلا بیاید بهش فکر نکنیم. به کارامون برسیم
دخترا: اوکی اوکی
کوک: دخترا چیزی شده؟
ا.ت: نه بابا همه چی مرتبه
کوک: اوکی
ا.ت: خب ببینید شام سرد شد بریم غذا بخوریم.
پسرا: اوکی
(پرش زمانی به دقایقی بعد)
سوهی: کی این پنکیک رو درست کرده؟
یونگی: من
سوهی: میتونم بهت بگم هیونگ؟
یونگی: آره
سوهی: دستپختت حرف نداره هیونگ
یونگی : اهم. خب.. ممنونم
ادامه کامنت♡♡♡♡
سوجین: ا.ت یه لحظه بیا. دخترا شما هم همینطور
دخترا: اوکی
سوجین: هی ا.ت میشه بگی چه اتفاقی افتاده؟
ا.ت: خب بچه ها یادتونه که من اون روز توی پارک درباره ی بچگیم که چه اتفاقی افتاد براتون تعریف کردم؟
دخترا: آره
ا.ت: خب ببینید بعد از اون اتفاق من با بار مشروب های وارداتی رفتم کره و با پولدار ترین خانواده ی کره ملاقات کردم
یجی: خب؟
ا.ت: اونجا ۶ نفر بودن. مادر، پدر، قل اول دختر، قل دوم دختر، مامان بزرگ و بابابزرگ
سوجین: خب؟
ا.ت: اسم مامانه رو میتونید حدس بزنید؟
لارا: عههههه بگو دیگه ا.ت جون به لبمون کردی
ا.ت: اسم مامانه میچا بود. کانگ میچا
نایون: چ..چی؟؟؟؟
ا.ت: آره. و من الان فکر میکنم که اون میچا مادر سوهیه. با قضیه ی ایتالیا هم مطمئن شدم. چون اون روزی که من اومدم به خانوادشون خانواده ی کانگ بدون مادر بزرگ و پدر بزرگ داشتن به ایتالیا مهاجرت میکردن.
می یونگ: بزار بزار ببینم. الان چی شد؟چرا انقدر پیچیده شده؟
ا.ت: الان میتونم بگم که پدر من دو تا زن داشته و میچا هم دوتا شوهر. هر دوتاشون خیانتکار بودن. و فکر کنم که شوهر اول میچا کانگ سونگ هی بوده چون اگه درست حساب کرده باشم دخترای کانگ ۱۱ سال از سوهی بزرگترن.
با این حساب حس میکنم قاتل پدرم رو پیدا کردیم. ولی هنوز نمیدونیم چرا میچا باید پدر منو بکشه. هه. حالا فهمیدم چرا اونروز وقتی اسم پدرمو آوردم بهم بد نگاه کرد. دختر اول شوهر دومش رو پیدا کرده بود😏
فساد همه جارو در بر گرفته😒😒
پ.ن: یعنی فیلم ترکی در برابر فیک من زانو میزنه😂😂
بورام: خ...خب الان میخوایم چیکار کنیم؟
ا.ت: فعلا مثل قبل با روال عادی پیش میریم و کنسرت رو با خوبی برگزار میکنیم. بدشانسی ما اینه که بی تی اس فقط قراره یه هفته ایران بمونه. اگه نتونم با مدیر برنامه و کمپانی به نتیجه برسم فرصت ملاقات کردن میچا رو از دست میدم. هوففففففففف. همه چی خیلی پیچیده شده، نمیدونم باید چیکار کنم. فعلا بیاید بهش فکر نکنیم. به کارامون برسیم
دخترا: اوکی اوکی
کوک: دخترا چیزی شده؟
ا.ت: نه بابا همه چی مرتبه
کوک: اوکی
ا.ت: خب ببینید شام سرد شد بریم غذا بخوریم.
پسرا: اوکی
(پرش زمانی به دقایقی بعد)
سوهی: کی این پنکیک رو درست کرده؟
یونگی: من
سوهی: میتونم بهت بگم هیونگ؟
یونگی: آره
سوهی: دستپختت حرف نداره هیونگ
یونگی : اهم. خب.. ممنونم
ادامه کامنت♡♡♡♡
۱۱.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.