زندگی فراز و نشیب داره پارت ۱۰ درسته؟
ات ویو
یونگی: چرا افسرده ای؟(نیشخند)
ات:...........
جین: یونگی (کمی بلند)
بونگی: ها
جین: خفه شو؛ ات نمی خوای تعریف نکن (روبه ات)
ات: من......
زنگ خورد
معلم اومد چرت گف رفت
پسرا اومدت پیش ات
یونگی: خب
ات: میشه بریم بیرون
اعضا: بریم
ات: من راستش..
دینگ دینگ (زنگ گوشی ات)
ات: به مخاطب نگاه کرد سیو شده بود آقای کانگ
جین: ات نمی خوای جواب بدی؟
ات: چرا
ات برداشت ولی رو آیفون بود
ات: بله
کانگ: دختره ی... بیب... بیب.. چرا تلفنم جواب ندادی ها (سانسورو کیف کن🤣)
ات:.......
کانگ: جواب بدههه
ات: سر کلاس بودم
کانگ: خاله ی احمقت رفت سفر تو هم دوباره باید بری سرکار
ات:......
کانگ: پس بعد کلاس زود گمشو خونه
ات: باشه
قطع کرد
همه:..........
یونگی: کی بود؟
ات: خب....
یونگی: بگو دیگه
ته: به ما اعتماد کن ما دوستاتیم
ات: راستش من وقتی ۸ سالم بود مامانم به بابام خیانت کرد و طلاق گرفتن اوایل پیش مامانم بودم مامانم ازدواج کرد و شوهرش منو هر روز کتک می زد تقریبا ۱ سال پششون بودم بعدش رفتم پیش بابام بابامم می گفت تو بچه ی همون مادری برای همین منو انداختن بیرون من چند روز بیرون بودم که خالم پیدام کرد اومد پیشم گفت که پدرم رفته مامانم رو کشته بعد هم خودشو منم اون مقوع تقریبا ده سالم بود بعد رفتم پیش خالم که شوهرش مرده بود خالم خیلی خوبه ولی من افسردگی داشتم بعد از مدتی خالم ازدواج کرد و این که زنگ زد شوهرش کانگه اون آدم خیلی بعدی همیشه سرو تهشو بزنی تو باره و خالم بخاطر کارش زیاد سفر می ره و هر وقت میره کانگ منو می فرسته سر کار تا براش پول در بیارم مثل اینکه امروزم قراره کتک بخورم...
ته: متاسفیم که مجبورت کردیم بگی
ات: مهم نیس
یونگی:......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ـ.
.
. ــ
.
.
.
.
کیف کردین چقد زیاد بود تا پارت بعد بایی
یونگی: چرا افسرده ای؟(نیشخند)
ات:...........
جین: یونگی (کمی بلند)
بونگی: ها
جین: خفه شو؛ ات نمی خوای تعریف نکن (روبه ات)
ات: من......
زنگ خورد
معلم اومد چرت گف رفت
پسرا اومدت پیش ات
یونگی: خب
ات: میشه بریم بیرون
اعضا: بریم
ات: من راستش..
دینگ دینگ (زنگ گوشی ات)
ات: به مخاطب نگاه کرد سیو شده بود آقای کانگ
جین: ات نمی خوای جواب بدی؟
ات: چرا
ات برداشت ولی رو آیفون بود
ات: بله
کانگ: دختره ی... بیب... بیب.. چرا تلفنم جواب ندادی ها (سانسورو کیف کن🤣)
ات:.......
کانگ: جواب بدههه
ات: سر کلاس بودم
کانگ: خاله ی احمقت رفت سفر تو هم دوباره باید بری سرکار
ات:......
کانگ: پس بعد کلاس زود گمشو خونه
ات: باشه
قطع کرد
همه:..........
یونگی: کی بود؟
ات: خب....
یونگی: بگو دیگه
ته: به ما اعتماد کن ما دوستاتیم
ات: راستش من وقتی ۸ سالم بود مامانم به بابام خیانت کرد و طلاق گرفتن اوایل پیش مامانم بودم مامانم ازدواج کرد و شوهرش منو هر روز کتک می زد تقریبا ۱ سال پششون بودم بعدش رفتم پیش بابام بابامم می گفت تو بچه ی همون مادری برای همین منو انداختن بیرون من چند روز بیرون بودم که خالم پیدام کرد اومد پیشم گفت که پدرم رفته مامانم رو کشته بعد هم خودشو منم اون مقوع تقریبا ده سالم بود بعد رفتم پیش خالم که شوهرش مرده بود خالم خیلی خوبه ولی من افسردگی داشتم بعد از مدتی خالم ازدواج کرد و این که زنگ زد شوهرش کانگه اون آدم خیلی بعدی همیشه سرو تهشو بزنی تو باره و خالم بخاطر کارش زیاد سفر می ره و هر وقت میره کانگ منو می فرسته سر کار تا براش پول در بیارم مثل اینکه امروزم قراره کتک بخورم...
ته: متاسفیم که مجبورت کردیم بگی
ات: مهم نیس
یونگی:......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ـ.
.
. ــ
.
.
.
.
کیف کردین چقد زیاد بود تا پارت بعد بایی
۴.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.