فیک جونگ کوک پارت ۳۳ (معشوقه)
بعد چند مین رانندگی رسیدم خونه ا.ت کمکش کردم که بره داخل خونش خودش گیج بود برای همین من کلیدو از داخل کیفش درآوردم و درو باز کردم لامپ های خونشون خاموش بود فک کنم پدرش خوابه اینطور کارم راحت تره! ا.ت هم چون همش تلو تلو راه میرفت براید استایل بغل کردم و بردم طبقه بالا در یکی از اتاق هارو باز کردم فک کنم اتاق مهمانه به اتاق بعدی رفتم فک کنم اتاق ا.ت باشه چون همه چیزش دخترونس گذاشتمش رو تخت و گفتم: بخواب بیرون هم نرو!ا.ت هم سری تکون داد یهو خواست لباسشو در بیاره!*-* دستاشو گرفتم و گفتم :چته ا.ت لباستو در نیار!*-*
ا.ت:من همیشه اینجور میخوابم ولم کن
داشت لباسشو در میآورد که سریع از اتاق رفتم بیرون آروم رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم این ا.ت هم عجب دیوونه ایه!*-*/سمت خونه خودم راه افتادم ترجیح دادم کوک رو بیارم خونه خودم تا مراقبش باشم.وقتی رسیدم جونگ کوک رو پشتم گذاشتم و بردم داخل بعد گذاشتمش روی تخت خودم چون تختم دو نفره بود خودمم کنارش خوابیدم...صبح بیدار شدم رفتم میز صبحونه رو آماده کردم بعد جونگ کوک رو بیدار کردم اول نشست بود رو تختو هی داشت پلک میزد بعد یکم گفت من اینجا چیکار میکنم؟!دیشب چه اتفاقی افتاد؟!/تهیونگ:هیچی تو زیادی مست کرده بودی منم آوردمت خونه خودم همین!
جونگ کوک:یه چیزایی یادم میاد ولی نه زیاد. فقط من نمیفهمم این ا.ت که انقد کم ظرفیته چرا انقد زیاد الکل میخوره دیشب دیوونه رو ندیدی که چیکار میکرد*-* البته زیاد چیزی یادم نمیاد چون خودمم زیادی مست کرده بودم و نزدیک خراب کاری کنم ! فک کنم تو ا.ت رو رسوندی خونش درسته؟
تهیونگ:آره درسته!
کوک:اتفاقی که براش نیفتاد درسته؟
تهیونگ:نه ا.ت خوبه راستی جونگ کوک اینو فراموش نکن که تو قراره چند وقت دیگه ازدواج کنی پس انقد نزدیک ا.ت نشو!
جونگ کوک:من کی نزدیک ا.ت رفتم !دیدی که دیشب هم اتفاقی دیدمش!
تهیونگ:باشه من به هر حال گفتم راستی میز رو چیدم بیا بریم صبحونه بخوریم بعد هم بریم دانشگاه میدونی که!
کوک:باشه تو برو من هم الان میام...
ویو ا.ت:صبح بیدار شدن و کش و قوصی به کمرم دادم بعد یهو نشستم رو تخت.اخخخ دستممم چرا انقد درد میکنههه!یهو نگاش کردم و دیدم زخمیه!چیییی چه بلایی سرماومده؟!اصن من کی اومدم خونهههه!! اصن دیشب چیشد چرا هیچی یادم نیست!لباسام هم که تنم نیست اگه خودم نیومدم پس یعنی خودم هم لباسام رو درنیاوردم.البته درسته که همیشه قبل از خواب این کارو میکنم ولی ایندفعه مطمئنم که خودم نیومدم خونه پس لباسام رو کی درآورده؟! همش تقصیر اون هیجین لعنتی بود که مجبورم کرد مست کنممم!نه چیزی نیست باید خوش بین باشم احتمالا یکم دیوونه بازی کردم و دست خودمو بریدم بعد سوهیون آوردم خونه مطمئنم هیچی نیست!........
**این دوباره گذاشتم
ا.ت:من همیشه اینجور میخوابم ولم کن
داشت لباسشو در میآورد که سریع از اتاق رفتم بیرون آروم رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم این ا.ت هم عجب دیوونه ایه!*-*/سمت خونه خودم راه افتادم ترجیح دادم کوک رو بیارم خونه خودم تا مراقبش باشم.وقتی رسیدم جونگ کوک رو پشتم گذاشتم و بردم داخل بعد گذاشتمش روی تخت خودم چون تختم دو نفره بود خودمم کنارش خوابیدم...صبح بیدار شدم رفتم میز صبحونه رو آماده کردم بعد جونگ کوک رو بیدار کردم اول نشست بود رو تختو هی داشت پلک میزد بعد یکم گفت من اینجا چیکار میکنم؟!دیشب چه اتفاقی افتاد؟!/تهیونگ:هیچی تو زیادی مست کرده بودی منم آوردمت خونه خودم همین!
جونگ کوک:یه چیزایی یادم میاد ولی نه زیاد. فقط من نمیفهمم این ا.ت که انقد کم ظرفیته چرا انقد زیاد الکل میخوره دیشب دیوونه رو ندیدی که چیکار میکرد*-* البته زیاد چیزی یادم نمیاد چون خودمم زیادی مست کرده بودم و نزدیک خراب کاری کنم ! فک کنم تو ا.ت رو رسوندی خونش درسته؟
تهیونگ:آره درسته!
کوک:اتفاقی که براش نیفتاد درسته؟
تهیونگ:نه ا.ت خوبه راستی جونگ کوک اینو فراموش نکن که تو قراره چند وقت دیگه ازدواج کنی پس انقد نزدیک ا.ت نشو!
جونگ کوک:من کی نزدیک ا.ت رفتم !دیدی که دیشب هم اتفاقی دیدمش!
تهیونگ:باشه من به هر حال گفتم راستی میز رو چیدم بیا بریم صبحونه بخوریم بعد هم بریم دانشگاه میدونی که!
کوک:باشه تو برو من هم الان میام...
ویو ا.ت:صبح بیدار شدن و کش و قوصی به کمرم دادم بعد یهو نشستم رو تخت.اخخخ دستممم چرا انقد درد میکنههه!یهو نگاش کردم و دیدم زخمیه!چیییی چه بلایی سرماومده؟!اصن من کی اومدم خونهههه!! اصن دیشب چیشد چرا هیچی یادم نیست!لباسام هم که تنم نیست اگه خودم نیومدم پس یعنی خودم هم لباسام رو درنیاوردم.البته درسته که همیشه قبل از خواب این کارو میکنم ولی ایندفعه مطمئنم که خودم نیومدم خونه پس لباسام رو کی درآورده؟! همش تقصیر اون هیجین لعنتی بود که مجبورم کرد مست کنممم!نه چیزی نیست باید خوش بین باشم احتمالا یکم دیوونه بازی کردم و دست خودمو بریدم بعد سوهیون آوردم خونه مطمئنم هیچی نیست!........
**این دوباره گذاشتم
۳۳۸
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.