نور مآه
پارت:۴
_____________________
ویو جونکوگ
باورم نشد اون دختره به من گف ددی..
یهو یاد کارینا افتادم به نگهبان ها گفتم در اتاق کارینا رو قفل کنن رفتم یه نیمروی خوشمزه با همین دستام درست کردم(کمبود غذا)
جونکوگ:بیبی بیا پاین غذا بخور
ا.ت:باشه ددی
-درحال خوردن غذا
ا.ت:عیوای
جونکوگ:چیشد
ا.ت:امروز با ریما قرار دارم
جونکوگ:کی هست؟
ا.ت:دوستمه ساعت چهار قرار دارم
جونکوگ یاا الان باید بگی بدو یه ربع به چهاره
ا.ت:باشههههه
ا.ت رفت دست و صورتش رو بپوشه و آمده شه منم تصمیم داشتم ببرمش رفتم حاضر شدم
ا.ت(با داد):ددی لباسام کجاعهههه
جونکوگ:اممم لباساتو رو دادم بشورن بیا یکی از لباسای منو بپوش
ا.ت:اومدمممم
-جونکوگ درحال در آوردن تیشرت
-ا.ت میاد تو
ا.ت:اووو فک کنم بد موقع اومدم
-جونکوگ دست ا.ت رو گرفت و کشید سمت خودش
جونکوگ:نه خوب موقعی اومدی بیبی..
_____________________
ویو جونکوگ
باورم نشد اون دختره به من گف ددی..
یهو یاد کارینا افتادم به نگهبان ها گفتم در اتاق کارینا رو قفل کنن رفتم یه نیمروی خوشمزه با همین دستام درست کردم(کمبود غذا)
جونکوگ:بیبی بیا پاین غذا بخور
ا.ت:باشه ددی
-درحال خوردن غذا
ا.ت:عیوای
جونکوگ:چیشد
ا.ت:امروز با ریما قرار دارم
جونکوگ:کی هست؟
ا.ت:دوستمه ساعت چهار قرار دارم
جونکوگ یاا الان باید بگی بدو یه ربع به چهاره
ا.ت:باشههههه
ا.ت رفت دست و صورتش رو بپوشه و آمده شه منم تصمیم داشتم ببرمش رفتم حاضر شدم
ا.ت(با داد):ددی لباسام کجاعهههه
جونکوگ:اممم لباساتو رو دادم بشورن بیا یکی از لباسای منو بپوش
ا.ت:اومدمممم
-جونکوگ درحال در آوردن تیشرت
-ا.ت میاد تو
ا.ت:اووو فک کنم بد موقع اومدم
-جونکوگ دست ا.ت رو گرفت و کشید سمت خودش
جونکوگ:نه خوب موقعی اومدی بیبی..
۲.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳