پارت۵فیک:جرقه عشق
منوکشیدسمت خودش بعدکمرمو سفت گرف وگف:این طور که معلومه از جمله ام خیلی خوشت اومده
خیلی خجالت کشیدم و بعد گفتم:نه چراباید خوشم بیاد؟
منو چسبوند به خودش و بعددم گوشم گف:میخوای یه روزی ددیت باشم؟
با این جمله اش دستشو از دور کمرم باز کردم و بعد گفتم:خواهش میکنم رئیس لطفا تمومش کنین
نگاهشو ازم گرف و قهقهه زد و اولین لیوان شرابشو سر کشیدو نگاهشو داد به بقیه،ولی یه هو خیلی عصبانی شدنمیدونم چرا ولی انگار یکی خیلی عصبانیش کرده بود سمت نگاهشو گرفتم و چششم افتاد به یه پسر خوشگله و جذاب که کلی بادیگارد کنارش بود(خوب خوب از اینجا کوک وارد میشود😘😘)
ویو کوک:
خوب خیلی وقت بود که به بار نرفته بودم ،دلم حسابی برای هرزه های اونجا تنگ شده بود،این دعوت باعث شد تا یه حالی بکنم پس حاضر شدم و با بادیگارد ها سمت بار راه افتادم و رسیدیم ویکی از بادیگاردام در ماشینو برام باز کرد و پیاده شدم وبعد وارد بار شدم.
رئیس شرکت ها همه بهم تعظیم میکردن و من هم جوابشونو میدادم که یه هو چششمم به شوگا افتاد که کنار یه دختر نشسته بود دختره خیلی خوشگل بود ،تا حالا اینجا ندیدمش فکر نکنم از هرزه های بار باشه،جلو رفتم تا یکم رو مخ شوگا راه برم اخه ما رقیب های سرسخت همیم....
ویو ات:
وای اون پسره داره میاد سمت ما،خدا نکنه با شوگا دعواش بشه؟
یه نگاهی به شوگا انداختم اگه کارد میزدی خونش در نمیومد
ویو شوگا:
گوه تو این زندگی حالا حتما باید این آشغال و دعوت میکردن
کوک جلو اومد ورو صندلی جلوی شوگا نشس وگف:
٪چه عجب فکر نمیکردم امروز بیای
+حالا که میبینی اومدم نکنه جای تورو تنگ کردم ،یا ازم میترسی
٪ترس🤣🤣🤣🤣فکر نکنم تو عمرم از کسی ترسیده باشم،راستی لیدی رو معرفی نمیکنی؟
+همسرمه
٪عه تو کی ازدواج کردی که ما خبر دار نشدیم؟
+قرار نیس که هر چیزی یو بدونی؟من کار خودمو میکنم
٪خوب حالا که اینجاییم چطوره راجب سهام شرکتت حرف بزنیم؟
+بیخیال من حرفی برا گفتن ندارم
٪ولی من دارم،تو باید اون سهامو به من بفروشی
+اگه نفروشم ؟
٪خوب در اون صورت با من درمیوفتی
+چه خوب!مگه من از تو میترسم؟
٪توهنوز منو نشناختی،کاری میکنم که به التماس کردن بیافتی
+حالا میبینیم
شوگا اینو گفت و دست منو گرف و بلند شد و از بار زدیم بیرون
ویو شوگا :
دیگه نمیخواستمیش اون عوضی باشم پس دست ات رو گرفتم و زدم بیرون چون مست بودم نمیتونستم رانندگی کنم پس از ات پرسیدم رانندگی بلدی؟گف:اره،گفتم:پس بپر پشت فرمون
ویو ات
رفتم پشت فرمون و شوگا نشس و بعد حرکت کردم و ادرس خونشو گف و رسوندم به خونش چون خودش مست بود نمیتونس درست راه بره پس خودم کمکش کردم و بردمش داخل و گذاشتمش رو تخت و بعد اومدم بیرون و سوئیچ روگذاشتم رو ماشین و از اونجا اومدم بیرون و سمت خونه راه افتادم،یکم میترسیدم چون شب بود ولی تصمیم گرفتم شجاع باشم و راهمو ادامه دادم...
ویو کوک:
شوگا رف ولی من به اون سهام نیاز دارم باید یه جوری وادارش کنم اون رو به من بفروشه و فکر کنم همسرش بهترین گزینه باشهس به بادیگارد گفتم که همسرشو بدزده و ببره به عمارت تا بیام بعد یه دختری اومد رو پام نشس و منم تحریک شدم و بردمش به یکی از اتاق های بار و حسابی به فاکش دادم(خدابه دور😊)
ویوات.....
خوب امید وارم خوشتون اومده باشه داره جالب تر میشه لطفا حمایت کنین🙏
خیلی خجالت کشیدم و بعد گفتم:نه چراباید خوشم بیاد؟
منو چسبوند به خودش و بعددم گوشم گف:میخوای یه روزی ددیت باشم؟
با این جمله اش دستشو از دور کمرم باز کردم و بعد گفتم:خواهش میکنم رئیس لطفا تمومش کنین
نگاهشو ازم گرف و قهقهه زد و اولین لیوان شرابشو سر کشیدو نگاهشو داد به بقیه،ولی یه هو خیلی عصبانی شدنمیدونم چرا ولی انگار یکی خیلی عصبانیش کرده بود سمت نگاهشو گرفتم و چششم افتاد به یه پسر خوشگله و جذاب که کلی بادیگارد کنارش بود(خوب خوب از اینجا کوک وارد میشود😘😘)
ویو کوک:
خوب خیلی وقت بود که به بار نرفته بودم ،دلم حسابی برای هرزه های اونجا تنگ شده بود،این دعوت باعث شد تا یه حالی بکنم پس حاضر شدم و با بادیگارد ها سمت بار راه افتادم و رسیدیم ویکی از بادیگاردام در ماشینو برام باز کرد و پیاده شدم وبعد وارد بار شدم.
رئیس شرکت ها همه بهم تعظیم میکردن و من هم جوابشونو میدادم که یه هو چششمم به شوگا افتاد که کنار یه دختر نشسته بود دختره خیلی خوشگل بود ،تا حالا اینجا ندیدمش فکر نکنم از هرزه های بار باشه،جلو رفتم تا یکم رو مخ شوگا راه برم اخه ما رقیب های سرسخت همیم....
ویو ات:
وای اون پسره داره میاد سمت ما،خدا نکنه با شوگا دعواش بشه؟
یه نگاهی به شوگا انداختم اگه کارد میزدی خونش در نمیومد
ویو شوگا:
گوه تو این زندگی حالا حتما باید این آشغال و دعوت میکردن
کوک جلو اومد ورو صندلی جلوی شوگا نشس وگف:
٪چه عجب فکر نمیکردم امروز بیای
+حالا که میبینی اومدم نکنه جای تورو تنگ کردم ،یا ازم میترسی
٪ترس🤣🤣🤣🤣فکر نکنم تو عمرم از کسی ترسیده باشم،راستی لیدی رو معرفی نمیکنی؟
+همسرمه
٪عه تو کی ازدواج کردی که ما خبر دار نشدیم؟
+قرار نیس که هر چیزی یو بدونی؟من کار خودمو میکنم
٪خوب حالا که اینجاییم چطوره راجب سهام شرکتت حرف بزنیم؟
+بیخیال من حرفی برا گفتن ندارم
٪ولی من دارم،تو باید اون سهامو به من بفروشی
+اگه نفروشم ؟
٪خوب در اون صورت با من درمیوفتی
+چه خوب!مگه من از تو میترسم؟
٪توهنوز منو نشناختی،کاری میکنم که به التماس کردن بیافتی
+حالا میبینیم
شوگا اینو گفت و دست منو گرف و بلند شد و از بار زدیم بیرون
ویو شوگا :
دیگه نمیخواستمیش اون عوضی باشم پس دست ات رو گرفتم و زدم بیرون چون مست بودم نمیتونستم رانندگی کنم پس از ات پرسیدم رانندگی بلدی؟گف:اره،گفتم:پس بپر پشت فرمون
ویو ات
رفتم پشت فرمون و شوگا نشس و بعد حرکت کردم و ادرس خونشو گف و رسوندم به خونش چون خودش مست بود نمیتونس درست راه بره پس خودم کمکش کردم و بردمش داخل و گذاشتمش رو تخت و بعد اومدم بیرون و سوئیچ روگذاشتم رو ماشین و از اونجا اومدم بیرون و سمت خونه راه افتادم،یکم میترسیدم چون شب بود ولی تصمیم گرفتم شجاع باشم و راهمو ادامه دادم...
ویو کوک:
شوگا رف ولی من به اون سهام نیاز دارم باید یه جوری وادارش کنم اون رو به من بفروشه و فکر کنم همسرش بهترین گزینه باشهس به بادیگارد گفتم که همسرشو بدزده و ببره به عمارت تا بیام بعد یه دختری اومد رو پام نشس و منم تحریک شدم و بردمش به یکی از اتاق های بار و حسابی به فاکش دادم(خدابه دور😊)
ویوات.....
خوب امید وارم خوشتون اومده باشه داره جالب تر میشه لطفا حمایت کنین🙏
۲.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.