فن فیک کد خودکشی "پارت ۹"
که یه اسم اون وسط نظرم و جلب کرد
(کیم نامجون - مُنشی)
گفتم: هی مینهی .. بگو ببینم کیم نامجون رو دیدی ؟ میدونی قیافه اش چطوریه؟!
مینهی : بله صبح اومده بودن اینجا فرم درخواست و پر کردن ، موهای زیتونی و دماغ خوش فرم داره و خیلی قد بلند و چهار شونس .
+خب استخدامش کن
مینهی : نمیخواید نگاهی به فرم درخواستش بندازید؟
گفتم: نه فقط استخدامش کن. بگو از فردا بیاد سره کار و قبل از اینکه کارش رو شروع کنه یه سر به اتاقم بزنه
مینهی : بله ، راستی خانم باید دنبال یه مدل جدید هم باشید
+چرا؟ یونگی مدل مورد علاقه منه هم جذابه هم اینکه همه دوستش دارن
مینهی: آقای مین .. امروز شرکت رو ترک کردن
داد زدم: چییی؟ و الان داری بهم میگی؟
مینهی : فکر کردم اقای هوانگ بهتون گفته
+لعنتییی.. مینهی .. عکس طرح هارو بده به بخش تولید بگو این لباسهارو چندتا نمونه بزنن تا توی جشنواره بعدی نشونشون بدیم
مینهی : بله خانم
با عصبانیت از شرکت خارج شدم
ماسک مشکیم و بالا تر کشیدم و دوییدم توی خیابون . برای یه تاکسی دست چرخوندم که روبروی پام ایستاد
راننده : کجا میرید خانم؟
+خیابون تکِبیون ، کوچه شماره هفت
راننده : بله
هرچقدر از کمپانی دور میشدم اما ساختمون انقدر بلند بود که هنوزهم سرش دیده بود .
بالاخره بعد از یک ربع به خونه رسیدم
زود از ماشین پیاده شدم
خوبه که کوچه خلوت بود
روبروی در ویلا ایستادم و دستم رو روی دکمه زنگ گذاشتم
نگهبان در و باز کرد
نگهبان: شما؟
ماسکم رو پایین کشیدم و گفتم: فقط بزار بیام تو
نگهبان فوری رفت کنار . بدو بدو از استخر و پارکینگ رد شدم و وارد خونه شدم .
خونه ای با تم کِرِمی و سفید که هر وسایلش بیشتر از چند میلیارد وون ارزش داشت . پله های شیشه ای رو بالا رفتم و در اتاق یونگی رو باز کردم
روی تخت خوابش برده بود
رفتم بالا سرش و داد زدم : پاشوووو
ترسید ، یکهو چشماش باز شد و فوری روی تخت نشست . همونطور که نفس نفس میزد با دهن باز به صورتم خیره شده بود
ا.ت: به چه حقی استعفا میدی؟
یونگی: تو روانی شدی؟
ا.ت : جواب سوالم و بده
چشمهاش و مالید و خمیازه کشید
یونگی: میخوام تو یه کمپانی معمولی با حقوق صد هزار وون تو ماه کار کنم
ا.ت: هه .. صد هزار وون ؟ اینم شد پول؟ و به نظرت میتونی مثل یه آدم عادی زندگی کنی؟
یونگی: تلاشم و میکنم
گفتم:یااا احمققق
و با شدت کیف دستیم رو روی شکمش کوبیدم
چشماش و به هم فشرد
خواستم دوباره با کیفم بزنمش که دستم و گرفت . انقدر بد فشار داد که آخی گفتم و کیف از دستم افتاد زمین
یونگی: بسه دیگه . برو کمپانی
+نمیرم
یونگی: پس.. بیا اینجا
قبل اینکه بزاره حرفش رو تحلیل کنم دستم و کشید. افتادم توی بغلش . بغلم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت
همونطور که موهام و بوسه بارون میکرد گفت: معذرت میخوام... برای ..کاری..که کردم..
طولی نکشید که دستام و دور کمرش حلقه کردم
+منم معذرت میخوام خیلی دخالت کردم
یونگی: با یه دختره دوست شدم .
+ولی لازم نبود...
یونگی: نه بخاطر حرف های تو. متوجه شدم انقدر توی شرکت مونده بودم که آدم های اطرافم و فراموش کرده بودم . این دختره همکلاسیمه ، قبلا دوستش داشتم اما هیچوقت بهش اعتراف نکردم . دیروز توی کلاب دیدمش و باهم حرف زدیم
+چییییی تو رفتییی کلابببب؟
-بادیگاردام باهام بودن . بعدشم هیچ اتفاقی نیافتاد فقط کل جمعیت ازم امضا گرفتن و باهام عکس گرفتن ، حسودیت نشد؟
+نه خیر ، منم یه نفر و دوست دارم
یونگی: واقعا؟
لپ هام سرخ شد . تک سرفه ای کردم و گفتم: معلومه ، من آدم نیستم یا دل ندارم؟
یونگی: آدم نیستی ، فرشته ای ! بگو ببینم کی هست حالا
+همونی که با ماشین زده بود بهم . کیم نامجون . امروز توی کمپانی استخدام شد
یونگی: هی ا.ت ..حق نداری بری نزدیکش
+چرا ؟ اون آدم خوبیه
یونگی: گفتم حق نداری.. اون حتی بلد نبود معذرت خواهی کنه
+بلد بود تو بهش حمله کردی و اجازه حرف زدن ندادی
با اخم من و از خودش جدا کرد : فقط یکبار به حرفم گوش بده
+نمیخوام ! من همیشه به حرفت گوش میدم ولی اینبار نه . اون بیچاره چه گناهی داشت که من بخاطر لجبازیای تو با ماشینش تصادف کردم؟
دستش و لا به لای موهاش کشید و با فک قفل شده از عصبانیت گفت: داری من و مقصر اون تصادف میکنی؟
+تو مقصری . هرکاری که بکنی همیشه مقصر اون تصادف بودی و خواهی بود.
-هه.. برو..گمشو از اتاقم بیرون
+ چی؟
داد زد : برو گمشو بیرون عوضی
با اخم بلند شدم . کیف دستیم و برداشتم و از اتاقش خارج شدم
انقدر عصبی بودم که متوجه حضور اشکهام روی گونه ام نشدم
اصلا حوصله رفتن به کمپانی رو نداشتم
خدمتکار: خانم.. غذا حاضره
ا.ت: نمیخورم
در اتاقم و باز کردم و رفتم توی اتاق
یه شورتک و تیشرت گشاد برداشتم و پوشیدم.
--
پارت بعد : 60+ لایک
۱۰+ کامنت
(کیم نامجون - مُنشی)
گفتم: هی مینهی .. بگو ببینم کیم نامجون رو دیدی ؟ میدونی قیافه اش چطوریه؟!
مینهی : بله صبح اومده بودن اینجا فرم درخواست و پر کردن ، موهای زیتونی و دماغ خوش فرم داره و خیلی قد بلند و چهار شونس .
+خب استخدامش کن
مینهی : نمیخواید نگاهی به فرم درخواستش بندازید؟
گفتم: نه فقط استخدامش کن. بگو از فردا بیاد سره کار و قبل از اینکه کارش رو شروع کنه یه سر به اتاقم بزنه
مینهی : بله ، راستی خانم باید دنبال یه مدل جدید هم باشید
+چرا؟ یونگی مدل مورد علاقه منه هم جذابه هم اینکه همه دوستش دارن
مینهی: آقای مین .. امروز شرکت رو ترک کردن
داد زدم: چییی؟ و الان داری بهم میگی؟
مینهی : فکر کردم اقای هوانگ بهتون گفته
+لعنتییی.. مینهی .. عکس طرح هارو بده به بخش تولید بگو این لباسهارو چندتا نمونه بزنن تا توی جشنواره بعدی نشونشون بدیم
مینهی : بله خانم
با عصبانیت از شرکت خارج شدم
ماسک مشکیم و بالا تر کشیدم و دوییدم توی خیابون . برای یه تاکسی دست چرخوندم که روبروی پام ایستاد
راننده : کجا میرید خانم؟
+خیابون تکِبیون ، کوچه شماره هفت
راننده : بله
هرچقدر از کمپانی دور میشدم اما ساختمون انقدر بلند بود که هنوزهم سرش دیده بود .
بالاخره بعد از یک ربع به خونه رسیدم
زود از ماشین پیاده شدم
خوبه که کوچه خلوت بود
روبروی در ویلا ایستادم و دستم رو روی دکمه زنگ گذاشتم
نگهبان در و باز کرد
نگهبان: شما؟
ماسکم رو پایین کشیدم و گفتم: فقط بزار بیام تو
نگهبان فوری رفت کنار . بدو بدو از استخر و پارکینگ رد شدم و وارد خونه شدم .
خونه ای با تم کِرِمی و سفید که هر وسایلش بیشتر از چند میلیارد وون ارزش داشت . پله های شیشه ای رو بالا رفتم و در اتاق یونگی رو باز کردم
روی تخت خوابش برده بود
رفتم بالا سرش و داد زدم : پاشوووو
ترسید ، یکهو چشماش باز شد و فوری روی تخت نشست . همونطور که نفس نفس میزد با دهن باز به صورتم خیره شده بود
ا.ت: به چه حقی استعفا میدی؟
یونگی: تو روانی شدی؟
ا.ت : جواب سوالم و بده
چشمهاش و مالید و خمیازه کشید
یونگی: میخوام تو یه کمپانی معمولی با حقوق صد هزار وون تو ماه کار کنم
ا.ت: هه .. صد هزار وون ؟ اینم شد پول؟ و به نظرت میتونی مثل یه آدم عادی زندگی کنی؟
یونگی: تلاشم و میکنم
گفتم:یااا احمققق
و با شدت کیف دستیم رو روی شکمش کوبیدم
چشماش و به هم فشرد
خواستم دوباره با کیفم بزنمش که دستم و گرفت . انقدر بد فشار داد که آخی گفتم و کیف از دستم افتاد زمین
یونگی: بسه دیگه . برو کمپانی
+نمیرم
یونگی: پس.. بیا اینجا
قبل اینکه بزاره حرفش رو تحلیل کنم دستم و کشید. افتادم توی بغلش . بغلم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت
همونطور که موهام و بوسه بارون میکرد گفت: معذرت میخوام... برای ..کاری..که کردم..
طولی نکشید که دستام و دور کمرش حلقه کردم
+منم معذرت میخوام خیلی دخالت کردم
یونگی: با یه دختره دوست شدم .
+ولی لازم نبود...
یونگی: نه بخاطر حرف های تو. متوجه شدم انقدر توی شرکت مونده بودم که آدم های اطرافم و فراموش کرده بودم . این دختره همکلاسیمه ، قبلا دوستش داشتم اما هیچوقت بهش اعتراف نکردم . دیروز توی کلاب دیدمش و باهم حرف زدیم
+چییییی تو رفتییی کلابببب؟
-بادیگاردام باهام بودن . بعدشم هیچ اتفاقی نیافتاد فقط کل جمعیت ازم امضا گرفتن و باهام عکس گرفتن ، حسودیت نشد؟
+نه خیر ، منم یه نفر و دوست دارم
یونگی: واقعا؟
لپ هام سرخ شد . تک سرفه ای کردم و گفتم: معلومه ، من آدم نیستم یا دل ندارم؟
یونگی: آدم نیستی ، فرشته ای ! بگو ببینم کی هست حالا
+همونی که با ماشین زده بود بهم . کیم نامجون . امروز توی کمپانی استخدام شد
یونگی: هی ا.ت ..حق نداری بری نزدیکش
+چرا ؟ اون آدم خوبیه
یونگی: گفتم حق نداری.. اون حتی بلد نبود معذرت خواهی کنه
+بلد بود تو بهش حمله کردی و اجازه حرف زدن ندادی
با اخم من و از خودش جدا کرد : فقط یکبار به حرفم گوش بده
+نمیخوام ! من همیشه به حرفت گوش میدم ولی اینبار نه . اون بیچاره چه گناهی داشت که من بخاطر لجبازیای تو با ماشینش تصادف کردم؟
دستش و لا به لای موهاش کشید و با فک قفل شده از عصبانیت گفت: داری من و مقصر اون تصادف میکنی؟
+تو مقصری . هرکاری که بکنی همیشه مقصر اون تصادف بودی و خواهی بود.
-هه.. برو..گمشو از اتاقم بیرون
+ چی؟
داد زد : برو گمشو بیرون عوضی
با اخم بلند شدم . کیف دستیم و برداشتم و از اتاقش خارج شدم
انقدر عصبی بودم که متوجه حضور اشکهام روی گونه ام نشدم
اصلا حوصله رفتن به کمپانی رو نداشتم
خدمتکار: خانم.. غذا حاضره
ا.ت: نمیخورم
در اتاقم و باز کردم و رفتم توی اتاق
یه شورتک و تیشرت گشاد برداشتم و پوشیدم.
--
پارت بعد : 60+ لایک
۱۰+ کامنت
۳۲.۵k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.