پارت۱۱۷
عزيز چپ چپ نگام کرد و من با لبخندي موذيانه رفتم بالا توي اتاقم. نشستم لب تخت و وقت گرفتم. پنج دقيقه شده بود اومده بودم بالا، که جيغ عزيز در اومد:
- ترسا زير پاي اين بنده خدا علف سبز شد.
خنديدم، ولي از جام تکون نخوردم. ده دقيقه که شد صداي بالا اومدن عزيز و همراه با غرغرهاش شنيدم. سريع از جا بلند شدم و چيزاي توي کشوم و ريختم وسط اتاق، خودمم نشستم وسطش. تا عزيز در اتاق و باز کرد قيافه ي ناراحتي به خودم گرفتم و گفتم:
- نيست عزيز، دفترچه ام نيست!
- به درک که نيست! پاشو ببينم بيست دقيقه است اين پسره دم دره! زشته دختر! برو آزاد، برو، پولش و که داري، نمي خواد با بيمه بري.
خنده ام گرفته بود. گفتم:
- خيلي خب باشه، پس برم يه آب بزنم به صورتم و برم.
پنج دقيقه هم توي دستشويي معطل کردم که ديگه عزيز داشت اشکش در مي اومد. وقتي اومدم بيرون دوباره عزيز و بوسيدم و خرامان خرامان از در رفتم بيرون. همين که در خونه رو باز کردم، چشمم به فراري سرخ رنگ آرتان افتاد که جلوي در خونه مي درخشيد. هنوز پام و از در بيرون نذاشته بودم که آرتان پاشو گذاشت روي گاز و رفت! اي داد بيداد! کجا رفت؟! اي خدا حالا جواب عزيز و چي بدم؟ پسره ي بي شعور. حتما من و ديده، مطمئنم من و ديد بعد رفت. مي خواست مثل من اذيت کنه. خيلي عوضي هستي آرتان. نمي خواستم دوباره برگردم توي خونه، عزيز کلي دعوام مي کرد. همون جور پياده راه افتادم سمت کوچه. کفشم اذيتم مي کرد. پاشنه اش دوازده سانتي بود و مناسب پياده روي نبود. وقتايي که مي دونستم قراره با ماشين جايي برم، اصولا پاشنه هاي بالاي ده رو انتخاب مي کردم. قدم بلند بود، ولي نمي دونم چرا اين قدر به کفش پاشنه بلند علاقه داشتم. خدا رو شکر قد آرتان هم حسابي بلند بود و من ازش بالا نمي زدم، وگرنه مجبور بودم برا حفظ آبرو کفش اسپرت بپوشم. سلانه سلانه داشتم مي رفتم سر کوچه که گوشيم زنگ زد. از توي کيفم که درش آوردم عکس نيما رو ديدم! جواب اين و چي مي دادم؟! از بعد از جواب ردي که شنيد، ديگه خبري ازش نداشتم. نمي شد جواب ندم. گوشي و گذاشتم در گوشم و گفتم:
- بله؟
خب شرطا
۱۱ تا لایک میخوام ۱۷ تا کامنت
- ترسا زير پاي اين بنده خدا علف سبز شد.
خنديدم، ولي از جام تکون نخوردم. ده دقيقه که شد صداي بالا اومدن عزيز و همراه با غرغرهاش شنيدم. سريع از جا بلند شدم و چيزاي توي کشوم و ريختم وسط اتاق، خودمم نشستم وسطش. تا عزيز در اتاق و باز کرد قيافه ي ناراحتي به خودم گرفتم و گفتم:
- نيست عزيز، دفترچه ام نيست!
- به درک که نيست! پاشو ببينم بيست دقيقه است اين پسره دم دره! زشته دختر! برو آزاد، برو، پولش و که داري، نمي خواد با بيمه بري.
خنده ام گرفته بود. گفتم:
- خيلي خب باشه، پس برم يه آب بزنم به صورتم و برم.
پنج دقيقه هم توي دستشويي معطل کردم که ديگه عزيز داشت اشکش در مي اومد. وقتي اومدم بيرون دوباره عزيز و بوسيدم و خرامان خرامان از در رفتم بيرون. همين که در خونه رو باز کردم، چشمم به فراري سرخ رنگ آرتان افتاد که جلوي در خونه مي درخشيد. هنوز پام و از در بيرون نذاشته بودم که آرتان پاشو گذاشت روي گاز و رفت! اي داد بيداد! کجا رفت؟! اي خدا حالا جواب عزيز و چي بدم؟ پسره ي بي شعور. حتما من و ديده، مطمئنم من و ديد بعد رفت. مي خواست مثل من اذيت کنه. خيلي عوضي هستي آرتان. نمي خواستم دوباره برگردم توي خونه، عزيز کلي دعوام مي کرد. همون جور پياده راه افتادم سمت کوچه. کفشم اذيتم مي کرد. پاشنه اش دوازده سانتي بود و مناسب پياده روي نبود. وقتايي که مي دونستم قراره با ماشين جايي برم، اصولا پاشنه هاي بالاي ده رو انتخاب مي کردم. قدم بلند بود، ولي نمي دونم چرا اين قدر به کفش پاشنه بلند علاقه داشتم. خدا رو شکر قد آرتان هم حسابي بلند بود و من ازش بالا نمي زدم، وگرنه مجبور بودم برا حفظ آبرو کفش اسپرت بپوشم. سلانه سلانه داشتم مي رفتم سر کوچه که گوشيم زنگ زد. از توي کيفم که درش آوردم عکس نيما رو ديدم! جواب اين و چي مي دادم؟! از بعد از جواب ردي که شنيد، ديگه خبري ازش نداشتم. نمي شد جواب ندم. گوشي و گذاشتم در گوشم و گفتم:
- بله؟
خب شرطا
۱۱ تا لایک میخوام ۱۷ تا کامنت
۱.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.